part 113

307 25 7
                                    

احمد

نزدیک چهار ماهه که محسنو ندیده و حتی صداشو نشنیده. فکر نمیکرد دوری ازش انقد براش سخت باشه. انگار وقتی از هم دورن عمق علاقه ش به محسنو بیشتر میفهمه. خودشم نمیدونه چرا انقد دوسش داره. میدونه که اونم خیلی دوسش داره و شاید اگه جای محسن تو زندان بود، زمین و زمانو واسه دیدن یا بیرون آوردنش به هم میدوخت.

دلش عجیب واسه آغوش پر از آرامشش تنگ شده. یادش میاد چند ماه پیش که تو باغ پرویز، پاشا زده بودش و تمام بدنش درد گرفته بود، شب تو آغوش محسن درداشو جا گذاشت... اما الان چهار ماهه که درد داره ولی آغوش محسنو نداره

بخاطر ضعف جسمی و سرگیجه و معده درد شدیدی که داره دو روزه نتونسته سر کار بره و با اجبارِ هومن و مهران تو خونه مونده... رو تخت دراز کشیده. هومن صبح بهش گفت آخر شب میاد سرش میزنه و شاید پیشش بمونه.

ساعت ۹ شبه و هومن زنگ میزنه. امشب زودتر اومده پیشش.

احمد دستشو رو شکمش میذاره با ضعف و بیحالی از جاش بلند میشه و میره درو میزنه و میره تو آشپزخونه... از یخچال ظرف میوه و یه نوشیدنی واسه هومن میاره بیرون و میذاره رو میز اپن

درحالیکه در یخچالو میبنده یه حضور آشنا پشت سرش باعث میشه بی حرکت بشه و قلبش بی اختیار تند تند بزنه...

+ منتظر کسی بودی؟

احمد قلبش با شنیدن صدا فرو میریزه و برمیگرده

بهت زده و خیره تو جاش خشکش میزنه.
قلبش بی قرار به سینه ش میکوبه و با نفساش قفسه سینه ش بالا و پایین میره.
در حالیکه شوکه ست با ضعف و سستیِ پاهاش میاد تو درگاه آشپزخونه وایمیسه و بهت زده به محسن که وسط حال وایساده نگاه میکنه.

محسن همون وسط وایساده و با چشمای پر از اشک بهش زل زده.

احمد، شوکه با بغض سنگینی که گلوشو گرفته کنار سرشو به دیوار تکیه میده و با ناباوری تو همون درگاه آشپزخونه بی اختیار زانو میزنه.

+ (محسن با دیدن رنگ پریده و جسم لاغرش اشکاش سرازیر میشه و میره پیشش... زانوشو رو زمین میذاره و با اشک، چهره شوکه و چشمای قشنگ پر از اشکش که زیرش گود افتاده نگاه میکنه) احمد!

- (احمد با بغض و نگاه شوکه و مات در حالیکه یه قطره اشک سر میخوره رو گونه ش آروم دست لرزونشو میاره بالا و با ناباوری رو ریش پر و مشکی محسن میذاره و با صدای لرزون) ریشای محسن منم... باید الان همینقد بلند شده باشه (با بغض از ته دل آه میکشه)

محسن کف همون دستشو میگیره میبوسه... سرشو میندازه پایین و درحالیکه قلبش میسوزه اشکای داغش از عمق وجودش رو گونه هاش سرازیر میشه... سرشو میاره بالا نگاش میکنه و جسم دوست داشتنیشو در آغوش میگیره و سرو صورتشو بوسه بارون میکنه.

احمد که هنوز شوکه ست، بهت زده رو شونه محسن اشک میریزه و میچسبه تو بغلش... هنوز از هیجان نفس نفس میزنه.

محسن مدام میبوسدش و نوازشش میکنه تا بالاخره یکم به خودش میاد و باور میکنه این محسنه که بغلش کرده.

- (احمد با هق هق گریه) ... تو محسن منی

+ ( محسن اشک امونش نمیده و در حالیکه سرو صورت و تمام تنشو میبوسه و عطر تنشو نفس میکشه همراه با گریه) ...آخخخ قربونت برم... دلم برا بوی تنت یه ذره شده بود.

محسن از رو زانوهاش بلندش میکنه و وایمیسن... دوباره در آغوشش میگیره.

- (احمد گردنشو میبوسه و اشکای داغش رو شونه ش میریزه) دارم خواب میبینم؟... داشتم دق میکردم از دوریت.

+ (با گریه در حالیکه محکم بغلش کرده سرشو میبوسه و کمرشو نوازش میکنه) خدا نکنه..‌.قربونت برم

- (اشکای داغش که انگار چهار ماه انتظار این لحظه رو میکشیدن رو شونه محسن فرود میان و کمرشو نوازش میکنه) لاغر شدی.

+ (با اشک لبخند غم انگیزی میزنه) به خیالت فقط خودت دل داری؟

- (احمد رو شونه ش اشک میریزه و چشماشو محکم میبنده) دیگه هر جا بری بات میام..‌‌. بگو زندون!... منم هستم‌.

در حالیکه گریه میکنه از درد معده ش چهره ش جمع میشه و دستشو بی اختیار به شکمش میگیره و ناله میکنه.

+ (محسن متوجه میشه و در حال گریه نگاش میکنه) با خودت چیکار کردی؟(دوباره با گریه بغلش میکنه) کاش فحشم میدادی‌‌‌، میزدی تو گوشم، دردت به جونم

- ( تو بغلش اشک میریزه و در حالیکه سعی میکنه دردشو نشون نده) من بیشتر ع تو عاشقتم

+ ( با گریه) تو همه چیزت ع من بیشتره... مرامت ، معرفتت، وفات، مهربونیت، رفاقتت...‌ من فقط خاک پاتم رفیق

- (با هق هق گریه) محسن جان

+ ( بدون اینکه بذاره حرفش تموم شه صورتشو بین دستاش میگیره و تو چشماش زل میزنه) فدای چشای خیست... دلم واسه چشاتو این نگاهات داشت پر میکشید قربونت برم...

SoulmatesWhere stories live. Discover now