محسن دو تا نوشابه سیاه باز میکنه. یکیشو میده به احمد و میاد کنارش تکیه میده به پشتی تخت. جوری که تقریبا به احمد چسبیده.
+ (در حالیکه شیشه نوشابه دستشه زانوشو خم کرده و دستاشو گذاشته رو زانوهاش. تو فکره و روبروشو نگاه میکنه) احمد زود خوب شو
- ( با تعجب برمیگرده محسنو نگا میکنه ) مگه قراره نشم؟
+ هااان؟
- کجایی ؟
+ همینجا!- ( در حالیکه به محسن خیره شده با چهره پرسشگر ) محسن اگه چیزیه بهم بگو. معنی این حرفت چی بود؟
محسن خوب میدونه معنی حرفش چیه. میخواد احمد زودتر روبه راه بشه که خیالش از بابتش راحت باشه. تصمیمی که گرفته ممکنه عواقب بدی هم واسه خودش هم احمد داشته باشه.
قطع کردن همکاری با یه باند حرفه ای و خطرناک قاچاق هر عاقبتی رو میشه براش پیش بینی کرد. مخصوصا که نخوای صد میلیارد جنسشونو پس بدی.
اما احمد از معامله آخر محسن خبر نداره. محسنم فعلا نمیخواد با این حالش چیزی بش بگه. ولی تصمیمش قطعیه. دیگه به هیچ وجه با اونا همکاری نمیکنه. نمیخواد اون جنسا رو به پرویز بده. وقتی یاد بهرام خواهرزاده ش میوفته چهار ستون بدنش میلرزه.
اما این تصمیم قطعا تاوان داره. محسن بابت خودش نمیترسه. تمام ترس و نگرانیش بخاطر احمده. اونا یه بار بهش آسیب زدن . پس بار دومم میتونن و ایندفعه شاید... حتی تصورشم در توانش نیست. با این فکر وحشت تمام وجودشو میگیره ...
- محسن! محسن!
+ هااان! .. هان ( با صدای احمد به خودش میاد )
- ( با تعجب نگاش میکنه. دستشو میذاره رو ساعد محسن که رو زانوشه) یهو چت شد ؟!+ ( بهت زده بر میگرده به احمد خیره میشه ) چیزی نیس...احمد جان زودتر خوب شو. سر پا شو.
- ( با تعجب نگاش میکنه ) بار دومه که اینو میگی
+ دوم ؟ ... آهان ...- ( احمد که دیگه مطمئنه یه چیزی هست نوشابه شو میذاره رو پاتختی کنارش و دستشو میاره بالا. صورت محسنو میگیره و تو چشماش خیره میشه ) یه چیزی هس. بهم بگو
+ احمد...الان حالت خوش نیس. بهتر شدی میگم
- ( نگران میشه و به محسن خیره میشه ) چی شده محسن. همین الان بگو!
+ بعدا. وقتی حالت رو به راه شد- ( صداشو میبره بالا) محسن بگو! من خوبم
+ ( بهش خیره میشه و بعد از چند لحظه میگه ) من...احمد...من تو دردسر افتادم- ( با چهره نگران )چه دردسری؟؟... تو که گفتی دیگه با پرویز کاری نداری!
+ من کاری ندارم. اون با من کار داره! جنساش دست منه- ( با نگرانی و چشمای گشاد تر از حد معمول به محسن خیره میشه) کدوم جنس؟ تو که گفتی دیگه باهاشون کار نمیکنی
+ ( یکم خم میشه رو احمد و نوشابه رو میذاره رو پاتختی کنارش) دیروز که تو رو زدن من تهران نبودم. رفته بودم سر قرار معامله جنس. واسه پرویز. اونم صد میلیارد! تو راه که هومن زنگ زد گفت تو رو زدن همونجا پرویز و کثافت کاریاشو برا همیشه گذاشتم کنار. احمد... من نمیخوام این جنسارو به پرویز تحویل بدم...
- ( بهت زده با چهره رنگ پریده خیره شده به محسن. دست خودش نیس که بدجوری نگرانش شده و یه دلشوره بدی داره ) وای...محسن...
+ ( به چهره رنگ پریده و ترسیده و شوکه احمد نگاه میکنه و دستپاچه میشه . با چهره نگران روبروش میشینه ) درستش میکنم
- چه جوری میخوای درست کنی؟...باید بریم پیش پلیس!
+ احمد! به محض اینکه بریم پیش پلیس پرویز میکشتمون! واسه خودم نگران نیستم. همه ترسم بخاطر توئه. آدمای پرویز مث سایه دنبالمن. همین یه ساعت پیش تا در خونه تعقیبم کردن. پرویز هنوز نمیدونه من میخوام چیکار کنم. فکر میکنه جنسارو یه جای امن مخفی کردم که بش تحویل بدم
- ( با چهره درمونده و نگران سرشو میندازه پایین و بین دستاش میگیره ) وای محسن...اگه بخاطر اون جنسای لعنتی بلایی سرت بیارن...
+ ( با نگرانی تو چشماش نگاه میکنه ) ممکنه بخاطر اینکه منو تحت فشار بذارن به تو آسیب بزنن. واسه همین میگم زودتر رو به راه شو. که اگه پرویز یه جایی سر منو زیر آب کرد خیالم از بابت تو راحت باشه. نمیذارم دستشون به تو برسه. نمیذارم کسی بت چپ نگاه کنه
- ( بغض گلوشو میگیره. با چهره نگران تو چشمای محسن خیره میشه ) همین؟! ( اشک تو چشماش جمع میشه و با صدای لرزون از بغض ) واسه خودت بریدی و دوختی
+ ( با دیدن چشمای احمد و بغض صداش، با چهره درمونده و ناراحت ، چشماش پر از اشک میشه.
خودشو میکشه جلوتر و همدیگرو در آغوش میگیرن. اشک از چشم هر دو شون سرازیر میشه) هر چیم بشه من دیگه نمیذارم کسی به تو آسیب بزنه- (شونه محسنو میگیره و تو چشماش نگاه میکنه. با جدیت میگه ) ما بدون هم هیچ جا نمیریم! جهنمم با هم میریم
+ ( با چشمای پر از اشک) گریه نکن عزیز دلم. به خودت فشار میاری دوباره زخمت درد میگیره
- دوای درد من پیش تو موندنه
محسن در حالیکه اشک رو گونه هاشه لبخند غم انگیزی میزنه و دوباره بغلش میکنه
VOCÊ ESTÁ LENDO
Soulmates
Fanficرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...