part 106

222 21 1
                                    

۹ شب
محسن کرکره رو میده بالا و در مغازه رو باز میکنه. میرن تو و درو میبنده. یکی از چراغارو روشن میکنه که خیلی روشن نشه. بیشتر از یه هفته س که مغازه رو باز نکرده.

میرن ته مغازه. به احمد اشاره میکنه رو یکی از موتورا بشینه
احمد از پهلو رو صندلی موتور میشینه و با غم و عشق‌ زل میزنه به کاراش

محسن متوجه نگاهش میشه. آروم میره پیشش. صورتشو بین دستاش میگیره. پیشونیشو میبوسه، به پیشونی خودش میچسبونه و چشماشو میبنده

احمد دستاشو میذاره رو ساعداش
محسن سرشو میبوسه : احمد جان، وقتی نیستم اینجا دست توئه
احمد با ناراحتی چشماشو میبنده و سرشو میندازه پایین

موقع برگشتن احمد ترکش نشسته. به یاد خاطرات نه چندان دورشون دستاشو دور کمرش میگیره. سرشو میذاره رو شونه ش و عطر تنشو نفس میکشه

محسن آه میکشه. یه دستشو میذاره رو دست احمد که دور کمرش حلقه کرده و میاره بالا میبوسه : اینارو ذخیره میکنم واسه روزا و شبای بعد

احمد درحالیکه غم وجودشو میگیره گردنشو میبوسه

محسن دلش فرو میریزه و بیتاب میشه. بغض راه گلوشو میگیره و با خواهش و بی قراری و چشمای پر از اشک : "نکن احمد"

احمد از صداشو بیقراریش اشک تو چشماش جمع میشه و سر میخوره رو گونه ش

محسن خیلی سعی میکنه خودشو بیقرار نشون نده ولی خیلی موفق نیست : امشب میخوام بیشتر با موتور بچرخیم

احمد امروز خیلی ساکت و تو خودش بود‌. فکر میکنه امروز روز محسنه و فقط باید تماشاش کنه و حتی یه لحظه رم از دست نده. میخواد تمام این لحظه های با محسن بودنو ثبت و ضبط کنه واسه روزای جدایی.

برمیگردن خونه احمد
اول احمد بعد محسن میرن دوش میگیرن

احمد که نمیخواد خودشو محسن اذیت بشن و جدایی و دل کندن براشون سختتر بشه تو فاصله ای که محسن تو حمومه یه تشک از کمد میاره میندازه رو زمین پایین تخت دو نفره میخوابه

محسن از حموم میاد تو اتاق. احمدو میبینه که رو زمین خوابیده و دلیلشو خوب میدونه : "احمد رو زمین؟"

احمد در حالیکه چشماشو بسته : "پ تو رو زمین بخوابی با اون دنده شکسته ت؟"

محسن با یه رکابی مشکی وایساده موهاشو خشک میکنه. جای زخمای رو سینه ش داره بهتر میشه
احمد با نگاه به بدن خوش فرمش و سینه و بازوهاش که خط عضله هاش مشخصه بیشتر حسرت میخوره. روزای بعد از دیدنش محرومه. با ناراحتی پتوی نازکشو میکشه رو سرش.

محسن متوجه حالتای بیقرار و بیتابی هاش شده. با دیدنش تو این حالتا دلش آتیش میگیره. با غصه نگاش میکنه

احمد اشکش سر میخوره رو گونه ش و محسن نمیبینه ولی میتونه حس کنه. بدون اینکه پتو رو از صورتش برداره به پهلو پشت بهش میشه

محسن با غم و حسرت نگاش میکنه. برقو خاموش میکنه و میره رو تخت دراز میکشه

SoulmatesWhere stories live. Discover now