جلوی خونه روشنک
روشنک در ماشینشو باز میکنه و سوار میشه
کاووس در حالیکه اطرافو نگاه میکنه از اونطرف خیابون صدا میزنه و با سرعت به سمت روشنک میاد+ خانم ! خانم !
- ( روشنک با شنیدن صدا نگاه میکنه ) بله ! با منید ؟!
+ بله خانم! یه عرضی داشتم- ( روشنک قیافه و تیپ خلاف کاووسو میبینه و اطرافو با نگرانی نگاه میکنه ) شما با من چیکار داری آقا؟
+ ( با یه لبخند شیطنت آمیز ) خیلی وقتتو نمیگیرم آبجی. راجع به محسنه- ( با شنیدن اسم محسن شوکه میشه ) چی ؟! محسن؟! اتفاقی براش افتاده؟؟
+ ( با خنده ) نه خانم .یه چیزی باید بهت بگم. اگه اجزه بدی بیام تو ماشین. خوبیت نداره مردم ببینن من با یه خانم محترم تو خیابون حرف میزنم
- سوار شوکاووس سوار میشه و روشنک ماشینو روشن میکنه و راه میوفتن
- خب آقا گوش میدم . حرفتو بزن . اول بگو آدرس خونه منو از کی گرفتی؟+ ( با خنده ) ای بابا آبجی. شما ما رو دست کم گرفتی
روشنک با نگرانی و انزجار بهش نگاه میکنه+ مگه میشه ما از چیزی تو محل بی خبر باشیم؟ مخصوصا اگه به رفیقمون محسن مربوط باشه
- چی ؟! تو رفیق محسنی؟؟ به محسن نمیاد تو رفیقش باشی. من همه رفیقاشو میشناسم . حرفی از تو نزده+ ( با خنده ) ای بابا آبجی. چه ساده ای . معلومه که حرف نزده. راجع به چیزای دیگه ام حرف نزده!
- ( روشنک با شک و نگرانی به این مرد که ادعا میکنه رفیق محسنه نگاه میکنه ) آقا حرف حسابت چیه؟ من اصلا نمیدونم چرا شما رو سوار کردم. من رفیقای محسنو میشناسم. صمیمی ترین رفیقشم احمده. حالا شما...
+ آهان! درسته آبجی. نگو بهترین رفیقش. بگو بدترین . آبجی به قیافه خلاف ما نیگا نکن. شما مث خواهر مایی. اومدم بگم بهت کلک زدن، بازیت دادن
- ( شوکه میشه و یه دفعه میزنه کنار و ترمز میکنه ) چی گفتی؟! کی؟! کی به من کلک زده؟!
+ آبجی آروم باش تا بگم. احمد. احمد به شما کلک زده- احمد؟! احمد واسه چی باید به من کلک بزنه؟... زودباش بگو دیگه ، دق دادی منو
+ خانم آروم باش . من میدونم رابطه شما و محسن به هم خورده . احمد مدام زیر گوشش خوند که شما به دردش نمیخوری. انقد گفت تا بالاخره روش تاثیر گذاشت و شما رو از چشمش انداخت . واسه اینکه محسن به کار خلاف ادامه بده. آخه آقا محسن شمام اهل خلافه (با خنده ) اینم عکسش... ( کاووس از تو گوشیش یکی از عکسای محسنو که یواشکی تو ویلای پرویز در حال رد و بدل کردن جنس گرفته نشونش میده )
- چی داری میگی تو ؟! امکان نداره ! احمد اینجوری نیست ! اصلا تو کی هستی؟ چرا محسن یه بار از تو چیزی نگفت؟... ( روشنک عکسو میبینه ) وااای ! خدای من ! این محسنه !..... دروغگو!... چه راحت فریبشو خوردم ! چقد بهش اعتماد کردم، عاشقش شدم. چقد احمق بودم ...( شروع میکنه به گریه کردن )
+ آبجی گول خوردی چون این احمد نقششو خیلی خوب بازی کرد. محسن از من به شما حرفی نزده چون می ترسید یه روزی مثل الان بیام همه چی رو بهت بگم
- تو این چیزا رو از کجا میدونی؟+ ( با خنده ) شما ما رو دست کم گرفتی. هیشکی تو این محل مستراح نمیره مگه اینکه من بدونم. اونی که رابطه شما و محسنو به هم زد احمده . محسنم به حرفش گوش داد. الان دوتایی نشستن و به ریش منو شما میخندن. واسه اینکه محسن از کار خلاف بیرون نیاد احمد زیرآب شما رو پیشش زد که شما رو از چشمش بندازه
- ( روشنک بهت زده و با تعجب ) ولی این امکان نداره ! احمد و خلاف ؟! ... اصلا این حرفا چه سودی برا شما داره؟
+ گفتم که. شمام مثل آبجی ما. فقط یادت باشه این حرفا رو از من نشنیده بگیر .چون اگه محسن بفهمه من بهت گفتم حاشا میکنه.
کاووس پیاده میشه میره
روشنک با نگرانی و عصبانیت دور میزنه و میره سمت مغازه محسن
با خودش فکر میکنه ( نشونت میدم احمد !)
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...