part 95

251 20 7
                                    

با صدای در زدن به خودشون میان. احمد بلند میشه میشینه

مش رحیم میاد تو و دو تا تیشرت میذاره لب تخت : اینارو بپوشین

محسن در حالیکه اشکای صورتشو پاک میکنه : دمت گرم

احمد و محسن تیشرتارو میپوشن

مونا با دو تا سرم میاد تو اتاق. یه چوب لباسی گوشه اتاقه. مش رحیم میاره میذاره کنار تخت. مونا سرم ها رو بهش آویزون میکنه و سوزن سرم ها رو تو رگ دست محسن و احمد میزنه

مونا : این سرم ها هم‌ تقویتیه ، هم مسکن داره.

محسن تمام مدت ساکت و با چهره غم زده تو فکره

بعد از نیم ساعت مونا سرم های خالی رو در میاره. مش رحیم واسشون شام میاره‌ تو اتاق و میره

مونا میاد در میزنه و از پشت در میگه : احمد آقا من میرم بخوابم. ولی اگه کاری داشتین حتما صدام کنین

احمد که محو چهره و حالتای محسنه به سمت در نگاه میکنه : باشه. دستتون درد نکنه
دوباره به محسن که هیچی نخورده و غمگین و ساکته نگاه میکنه

لب تخت کنارش میشینه و با غصه نگاش میکنه‌. بشقاب غذای محسنو برمیداره و یه قاشق به دهنش نزدیک میکنه

محسن اصلا نگاش نمیکنه و هیچ عکس العملی نشون نمیده
احمد دلش آتیش میگیره و اشک تو چشماش جمع میشه و با بغض میگه : محسن جان ! قربونت برم

محسن با صدای بغض آلود احمد به طرفش برمیگرده و با چهره پر از غم نگاش میکنه
احمد دوباره قاشقو میاره بالا و به لبای محسن نزدیک میکنه

محسن آروم دست احمدو عقب میزنه و با درد زیاد سعی میکنه دراز بکشه

چشمای احمد پر از اشک میشه و کمکش میکنه بخوابه. پیشونیشو میبوسه و خودش بلند میشه بره ولی محسن دستشو میگیره و بدون هیچ حرفی یکم میره اونورتر میخوابه و دستشو باز میکنه که احمد رو بازوش بخوابه

احمد : نه محسن. تو درد داری. راحت بخواب

ولی محسن هیچی نمیگه و دستشو آروم به سمت خودش میکشه

احمد نمیتونه هیچ مقاومتی کنه. نگاهای محسن قلبشو میسوزونه. به پهلو رو بهش کنارش میخوابه و سرشو رو دست محسن میذاره

محسن با اون یکی دستش سرشو نوازش میکنه و میبوسه و به خودش میچسبوندش

احمد سینه محسنو آروم میبوسه و یکم خودشو میکشه بالا و به گونه ش بوسه میزنه و دوباره سرشو میذاره رو بازوش

محسن لباشو به پیشونیش میچسبونه در حالیکه از درد دنده ش چهره ش تو هم میره به سختی با کمک احمد به پهلو به طرفش بر میگرده. چونه شو میگیره میاره بالا و لباشو رو لبای احمد میذاره. همزمان یه قطره اشک از چشمش سر میخوره. احمد دلش براش میره.‌ نوازشش میکنه و خودشو بیشتر در اختیارش میذاره

محسن بغلش میکنه به خودش میچسبوندش و ازش لب میگیره و عطر گردنشو نفس میکشه
همراه با بغض صداش : هیچوقت از پیشم نرو

احمد با چشمای پر از اشک : نِمیرم دردت به جونم

محسن : نوکرتم. خاک پاتم. درد داری چرا بهم نمیگی ؟ ( محسن بغضش میترکه و واسه رنجی که احمد کشیده و اون نتونسته کاری کنه تو بغلش گریه میکنه)

اشکای داغ احمد رو صورتش سر میخوره و دلش از غصه محسن بدجوری میگیره

چند دقیقه بعد محسن بخاطر مسکنای قوی که مونا تو سرم زده بود خوابش میبره. احمد خیلی آروم از کنارش بلند میشه که راحت بخوابه. پیشونیشو میبوسه و میره بیرون

SoulmatesWhere stories live. Discover now