part 79

207 26 12
                                    

پرویز عصبانی در حال قدم زدنه...
+ پاشا...پاشا..........کدوم گوری هستی؟
کاووس با سرعت میاد تو سالن : بله آقا
+ پاشا کجاس؟
کاووس با پوزخند : آقا با اون پسره سرگرمه

+ (پرویز با عصبانیت) سرگرمه؟ مگه ما واسه تفریح اومدیم اینجا؟ داره چه غلطی میکنه؟ بریم ببینم...

پاشا در حالیکه هیکل نکره ش دو برابر احمده مثل یه گرگ و حیوون درنده، احمدو با دست و پای بسته و بی دفاع کنج دیوار گیر انداخته و کتکش میزنه...روبروش رو پنجه پاهاش نشسته.

احمد بی جون به پهلو رو زمین افتاده. با گونه کبود و لب خونی به پاشا که موهاشو محکم تو دستش گرفته با چشمای نیمه باز و بی رمق نگاه میکنه
+ حرف بزن. بازم کتک میخوای جوجه؟

پاشا با نگاه تو چشمای قشنگ و مظلوم و بی رمق احمد حس کثیف و شیطانیش تحریک میشه
با یه لبخند زشت انگشت شصتشو رو لبای زخم احمد میکشه...احمد از سوزش زخمش چشماشو محکم میبنده

پاشا دستشو میبره سمت گودی کمر احمد. دستشو زیر تیشرتش میبره و گودی کمرشو با دستای بزرگ و چغرش به طرز شهوت گونه و با نگاه کثیف و هیزش لمس میکنه. میخواد دستشو از کمر شلوار احمد رد کنه...

احمد در حالیکه جون نداره با صدای ضعیف فحش میده و در حالیکه کنج دیوار گیر افتاده ، به سختی پاهای بسته شو میاره بالا و محکم به پاشا ضربه میزنه

پاشا پرت میشه عقب. در حالیکه از عصبانیت سرخ و برافروخته شده و دندوناشو رو هم فشار میده از جاش بلند میشه و از وسایلی که اطرافشه یه ابزاری مثل ترکه چرمی برمیداره و به احمد که بی جون و بی رمق گوشه دیوار کز کرده نزدیک میشه.

پشت یقه شو میگیره بلندش میکنه و میکشدش : بیا توله سگ...ادبت میکنم بچه پررو. که دیگه جفتک نندازی...انقد میزنمت تا تربیت شی...

میبردش کنار یکی از تختا‌. رو تخت رو شکم خمش می کنه و کف دستشو بالای کمر احمد میذاره. پایین تیشرتشو میده بالا. ترکه چرمی رو میبره بالا و محکم رو گودی کمرش پایین میاره...

احمد با اینکه خیلی تلاش میکنه صدای ناله هاش در نیاد اما بعد از دو سه تا ضربه درد تمام وجودشو به رعشه میندازه و ناله ش بلند میشه

پاشا در حالیکه مست و زشت میخنده شدت ضرباتشو میبره بالا. ساعدشو میذاره رو کمرش و خم میشه روش و تو گوشش زمزمه میکنه : اوووفففف... دردت اومد؟...التماس کن نزنمت...ناله کن...بیشتر تحریک میشم...

از شدت درد انگار نفسش بند اومده و احساس میکنه گودی کمرش داره از هم جدا میشه

- ( با خنده در حالیکه ضرباتشو رو کمر احمد فرود میاره ) آرههه...آهااان...بلندتر ناله کن...محسنو صدا کن...بلکه صداتو بشنوه بیاد کمکت...(بلند میخنده و ضربه میزنه)
+ ...حروم...زاده...

- ( دوباره رو احمد خم میشه و با یه لبخند زشت تو گوشش زمزمه میکنه)...دوس داری چجوری بات حال کنم؟...منکه میدونم اون‌ محسنِ... (یه فحش رکیک به محسن میده) بات چیکار می کنه... مث محسن خوبه ؟... چجوری بت حال میده؟...که هی محسن محسن میکنی؟...( با عصبانیت و فکر به محسن ضرباتشو محکمتر میزنه)...

با صدای باز شدن در پاشا به سمت در برمیگرده و احمدو رها میکنه. احمد از شدت درد بی حال و بی جون میوفته کف زمین...در حالیکه درد و سوزش زیادی رو گودی کمرش حس میکنه

پرویز و کاووس وارد میشن
پرویز با اخم و عصبانیت به پاشا نگاه میکنه و صداشو میبره بالا : اینجا داری چه غلطی میکنی؟

پاشا : آقا مگه نگفتین ازش حرف بکشم؟ منم دارم...
پرویز یه نگاه به احمد میندازه و با عصبانیت رو به پاشا میکنه : خفه شو احمق...مگه نگفتم این طعمه س؟

پرویز میره طرف احمد که رو زمین افتاده. روبروش رو پنجه پاهاش میشینه. چونه شو میگیره و تو صورتش نگاه میکنه : هییی...پسر...(به صورتش ضربه میزنه که هوشیار شه)
به کاووس اشاره میکنه که بطری آبو بهش بده.
یکم آب تو صورتش میپاشه
احمد یهو شوکه میشه و چشماشو کاملا باز میکنه

پرویز با پوزخند : پس هنوز زنده ای...ببین پسر جون به نفعته حرف بزنی. ایندفعه رو من به دادت رسیدم. دفعه بعد نمیام از زیر دست و پای این دیو دو سر نجاتت بدم...

احمد با چشمای نیمه باز و بی رمق نگاش میکنه و با صدای بی جون و ضعیف : محسن کجاس ؟
پرویز پوزخند میزنه و نگاش میکنه : میاد. محسنم میاد پیشت

پرویز به کاووس اشاره میکنه
کاووس احمدو بلند میکنه. میبردش کنار یه ستون. دستاشو باز میکنه. احمد از انقباض و درد دستاش و بدنش چهره ش جمع میشه. از درد و سوزش پشتش ناخودآگاه دستشو میذاره رو گودی کمرش و چشماشو محکم میبنده و به هم فشار میده

کاووس احمدو در حالیکه بی حال نشسته و زانوهاشو تو شکمش جمع کرده به ستون تکیه میده و دستاشو پشت ستون میبنده

بطری آب کنار دستشو برمیداره و به لبای احمد نزدیک میکنه. اما دوباره دستشو میکشه عقب و میخنده : نع ! اول حرف میزنی بعد آب
احمد در حالیکه خیلی تشنه س با چشمای بی رمق به بطری آب نگاه میکنه

کاووس با پوزخند نگاش میکنه و بلند میشه. همراه پرویز و پاشا میرن بیرون

SoulmatesWhere stories live. Discover now