احمد در حالیکه صورتش پر از اشک شده و محسن اشکاشو پاک میکنه و همش میبوسدش ، شونه های قوی و مردونه محسنو به خودش میچسبونه و در آغوشش میگیره و محکم به خودش فشار میده .
محسن هم در حالیکه رو احمد خم شده و دست چپشو برده زیر شونه هاش و اون یکی دستشو دور سرش حلقه کرده، محکم بغلش میکنه
هر دو در آغوش هم گریه میکنن. محسن قربون صدقه ش میره
+ ( با گریه ) غلط کردم احمد جان منو ببخش منو ببخش که تنهات گذاشتم. قسم میخورم دیگه تنهات نذارم.احمد در حالیکه اشک میریزه سر و صورت محسنو می بوسه
بعد از عشق بازیشون محسن همه چیزو واسه احمد میگه. از نه ماه پیش و آشناییش با پرویز بواسطه کاووس و سفر پنهانیش و همکاری کردن با اونها تو خلاف و قاچاق و ... از حرفای روشنک که باعث جداییشون شد و اینکه کاووس فریبش داده و روشنک امروز زنگ زده و گفته حرفاش در مورد احمد دروغ بوده و ....
محسن از احمد در مورد چاقو کشی امروز میپرسه
+ درست و دقیق بهم بگو اونا کی بودن و چه شکلی بودن- ( احمد که تو چشمای محسن آتیش خشم و انتقامو میبینه به شدت نگران میشه که نکنه اون عوضیا بلایی سرش بیارن، از جواب دادن طفره میره) هیشکی... نشناختم ( روشو از محسن بر میگردونه )
+ منو نگاه کن... منو نگاه کن
- ( با صدای بی جون ) محسن جان من حالم خوب نیست، بعدا حرف ...+ ( یهو صورت احمدو میگیره و روشو برمیگردونه و تو چشمای عسلیش خیره میشه ) همین الان! اونا کی بودن و چه شکلی بودن؟
- ( بهت زده و نگران نگاش میکنه ) نمیدونم . یکیشون پشتم بود. اون یکی رم نشناختم
+ ( در حالیکه هنوز صورت احمدو گرفته با عصبانیت و صورت برافروخته میگه ) دفعه آخره که میپرسم! اونا کی بودن احمد جان؟ قیافه شون چه شکلی بود؟
- ( احمد که طاقت مقاومت در برابر محسنو نداره ، چند لحظه خیره میشه تو چشماش ) قول میدی نری سراغشون؟
+ نه! جواب منو بده ! ( داد میزنه )
احمد جا میخورهمحسن خم میشه میبوسدش
+ من اعصاب ندارم زود جواب بده دورت بگردم
احمد مجبور میشه قبل از اینکه محسن چند تا وسیله بشکنه مشخصات اونی که زدشو بگه...+ حرومزاده ها! ( بلند میشه قدم میزنه و داد میکشه ) ...
احمد از نگرانی دل تو دلش نیست...محسن میره براش غذا سفارش میده. کمکش میکنه رو تخت بشینه و تکیه بده. میذاره رو پای احمد و کمکش میکنه غذاشو بخوره. خودشم از کنار احمد چند تا قاشق میخوره. قرصشو با یه لیوان آب بهش میده
احمد به محسن نگاه میکنه و محوش شده
+ چیه؟
- ( احمد غمزده سرشو میندازه پایین ) چیزی نیس... فقط بدجوری دلم واست تنگ شده بود+ ( با بغض) قربون دلت برم ( همونطوری که کنار تخت نشسته پای احمدو نوازش میکنه )
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...