هومن پشت در اتاق اشک تو چشماش جمع شده و با نگرانی قدم میزنه. گوشی شو در میاره شماره روشنکو میگیره . بعد از چند تا بوق آزاد روشنک جواب میده
+ الو
- ( هومن با صدای بغض آلود و ناراحت ) سلام. روشنک خانم من هومنم دوست احمد و آقا محسن
+ سلام. کاری دارین؟- ( با ناراحتی و عصبانیت ) آره روشنک خانم ( یهو اشکش سرازیر میشه ) میدونی الان کجام؟ پشت در اتاق عمل ! احمدو با چاقو زدن
+ ( روشنک شوکه میشه ) چی ؟ احمد؟! کی زده؟
- شما باعث شدی!
+ چی داری میگی ؟!
- بله خانم! شما که میونه دو تا رفیقو خراب کردی
+ به من چه ربطی داره ؟
- اگه شما میونه این دو تا رو خراب نمی کردی محسن دیگه با خلافکارها نمیپرید که بیان احمدو با چاقو بزنن
+ ( با نگرانی و ناراحتی ) احمد حالش چطوره؟
- دارن عملش میکننگوشی رو قطع میکنن
روشنک با ناراحتی و پشیمونی تصمیم میگیره با محسن تماس بگیره و واقعیتو بگه . این مدت خیلی عذاب وجدان داشت و چند بار تصمیم گرفته بود همه چیزو به محسن بگه. بگه که احمد بی تقصیره و اون بخاطر حرفای کاووس میونه شونو بهم زده
شماره محسنو میگیره...هومن پشت در اتاق عمل با بغض و ناراحتی شماره محسنو میگیره...
ساعت ۱۱ صبحه و محسن تو جاده س. گوشیش زنگ میخوره
+ چی شده یاد ما افتادی ؟!
- ( با صدای گرفته و بغض ) سلام محسن... احم...احمد...
+ احمد چی ؟- ( هومن یه دفعه بغضش میترکه ) احمدو ...
+ ( محسن با نگرانی و عصبانیت یهو میزنه رو ترمز و میره تو شونه خاکی جاده و پشت گوشی داد میزنه ) احمد چی!- احمد و ... با ... چاقو زدن
+ ( محسن با نگرانی داد میزنه ) چییی ؟! احمد ؟! کی زده؟- احمد گفت دو نفر بودن. یکیشون از پشت دهنشو گرفته. اون یکی از جلو زده . موی فر داشته. رو صورتش جای زخم چاقو داشت
+ ( محسن شوکه میشه و رنگش میپره ) میشناسمش! از آدمای کاووسه . حرومزاده. میکشمش
- محسن خریت نکن . هر جا هستی بیا
+ احمد الان کجاس؟
- ( هومن با گریه ) دارن عملش میکننمحسن ابروهاشو تو هم میکشه و چشماشو محکم میبنده ،در حالیکه گوشی رو میاره پایین ، سرشو تکیه میده به صندلی ماشین و اشک از گوشه چشماش سر میخوره. محکم میکوبه رو فرمون. با عصبانیت از ماشین پیاده میشه. با لگد میکوبه به ماشین. داد میزنه و گریه میکنه ...
روشنک بهش زنگ میزنه. چند بار با عصبانیت ریجکت میکنه . روشنک پیامک میده. " محسن قطع نکن . کار واجب دارم. در مورد احمده ". تا اسم احمدو میبینه، در حالیکه اشک میریزه شماره روشنکو میگیره
+ الو محسن !
- ( با صدای گرفته ) چی میخوای بگی؟
+ ( از صدای گرفته محسن متوجه میشه که گریه کرده، با ناراحتی میگه ) پس میدونی چی شده.- خب که چی؟
+ محسن... من... من ...
- ( با عصبانیت داد میزنه ) تو چی؟!
+ محسن ... من.. من در مورد احمد بهت... دروغ گفتم- تو ... تو چیکار کردی ؟!
+ ( یهو میزنه زیر گریه ) آره محسن. حرفایی که در مورد احمد بهت گفتم دروغه. احمد نه خائنه نه دروغگو نه بازیگر . اون هیچوقت به من پیشنهاد نداده محسن. ( گریه ش شدید تر میشه ) ... من اشتباه کردم. اون مرتیکه گولم زد که میونه تونو خراب کنم- (در حالیکه بهت زده س با نگرانی و عصبانیت ) کدوم مرتیکه؟!
+ نمیدونم محسن. اسمشو نگفت، ولی ظاهر خلافکار داره. وسط موهاش خالی...
- کاووس؟!+ اسمشو بهم نگفت. ولی میگفت همه چی رو در مورد تو و احمد میدونه ، میگفت تو خلافکار شدی ...
روشنک حرفای کاووسو به محسن میگه+ محسن ! منو ببخش. برو پیش احمد. بهت احتیاج داره. خدا کنه منو ببخشه ( با گریه گوشی رو قطع میکنه )
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...