محسن شب خونه احمد خوابید.
ساعت ۹ صبحه. با نور آفتاب که مستقیم از پنجره تو چشمش میخوره از خواب بیدار میشه. یه نگاهی به اطراف میندازه میبینه احمد نیست.
از رو تخت بلند میشه و گوشیشو بر میداره شماره میگیرهاحمد
تازه رسیده کتابفروشی. گوشیش زنگ میخوره. شماره محسنو میبینه
+ خوب خوابیدی ؟
- کجا رفتی پسر ؟ بیدارم میکردی
+ دیدم خسته ای گفتم بیشتر بخوابی. من اومدم مغازه. هر چی خواستی از تو یخچال بردار داداش. نیام ببینم هیچی دست نخورده ها- ( لبخند میزنه) باشه. منم یه سر میرم مغازه رو باز میکنم. یه سری هم به بچهها میزنم. شب میام دنبالت
+ کاش دیشب میگفتی من لااقل با موتور نمیومدم
- خب تو بیا دنبالم. موتورتو بذار تو مغازه. با موتور من برمیگردیم
+ باشه ( خوشحاله که امشب ترک محسن میشینه )محسن
بعد از احمد دوباره گوشیش زنگ میخوره. خودشه. کاووس! محسن صداشو بلند می کنه
+ مگه نگفتم زنگ نزنین تا خبرتون کنم؟
- بی خیال داش محسن+ داش محسن و مرض به من نگو داش محسن
- تو مثل اینکه فقط پول ما رو دوست داری
+ خفه. تو پادویی کاووس. یه خلافکار دوزاری ای . من هیچ رفافتی با تو ندارم. اصلا نمیخوام تو محل ما رو با هم ببینن. فهمیدی یا نه؟ طرف حساب من پرویزه.- کاووس میخنده : تند نرو . شب بیا خونه لواسون
+ چی؟؟ مگه مغز خر خوردم تا لواسون بیام!
- آقا پرویز گفته لواسون
+ آقا پرویز بیخ... من تا لواسون نمیام
- کاری داری که نمیای ؟ بیا شب نشینی داریم. عشق و حال و... ( با خنده )
+ آره شب کار دارم. حالم از اون پارتیای کثیف پرویز به هم میخوره که یه مشت عوضی با هرزه ها هر جور کثافت کاری میکنین. شب ساعت ۸ بیا مغازه
محسن قطع می کنه. لباس می پوشه و از خونه میره بیرونلواسون / ویلای پرویز
کاووس یه مرد خلافکار با قیافه و تیپ خلاف و آدم و پادو و مواجب بگیرِ پرویز در حالیکه اطرافو میپاد زنگ ویلا رو میزنه
در باز میشه میره تویه ویلای دو هزار متری لاکچری با تمام امکانات. یه استخر بزرگ وسط حیاط. یه سگ بزرگ و سیاه کنار استخر زیر آفتاب لم داده . با قلاده بسته بلند میشه و میاد نزدیک کاووس پارس میکنه
کاووس میپره و میگه هووویاز دور یه مرد میانسال با سر و وضع شیک با جلیقه روی پیراهن در حالیکه پیپ می کشه میاد تو تراس و بلند میگه آروم بابی
سگ زوزه ای می کشه و دوباره میشینهکاووس میاد جلوتر و سرشو میگیره بالا رو به پرویز
- سلام آقا
+ تا حالا کدوم گوری بودی؟ چرا انقد دیر اومدی؟
- آقا این پسره خیلی تخسه. گفت نمیام لواسون
+ خاک بر سر بی عرضت. مگه نگفتم باهاش قاطی شو- آقا اصلا منو حساب نمیکنه. گفته حق نداری تو محل باهام حرف بزنی. بخاطر این رفیقش با ما قاطی نمیشه
+ این رفیقش کیه؟ میشناسیش؟
- آره آقا. خیلی ساله رفیقن. بچه محلیم. جونشون واسه هم در میره. رفاقتشون تو محل معروفه
+ آهاان. همون رفیقش که یه شب با محسن شماها رو کتک زدنکاووس دندوناشو از یادآوری اون شب به هم فشار میده
- آقا این پسره نمی ذاره محسن درست حسابی بیاد سمت ما
+ احمق تو که گفتی از رابطه محسن با ما خبر نداره
- نه آقا خبر نداره . آمارشو دارم. ولی محسن خیلی خاطرخواشه واسه همین نذاشته بفهمه. میترسه رفاقتشون به هم بخوره.+ پرویز : یه بام و دو هوا که نمیشه. یا ما یا رفیقش. هر چند محسن واسه من کار میکنه نه رفیقش. پول همه رو بنده می کنه. این رفیقشم تا وقتی دردسری واسه ما درست نکنه کاری بهش نداریم. مگه اینکه بخواد به پر و پای ما بپیچه و محسنو از ما دور کنه. اونوقت میدونی که باید چیکار کنی؟
- بله آقا خیالت راحت
+ حالا گورتو گم کن. یه جای امن باهاش قرار بذار. شب زود بیا. میخوام قبل از رسیدن مهمونا یه چندتا کار انجام بدی
- چشم آقاپرویز در حالیکه پیپش گوشه دهنشه میره تو.
کاووس از ویلا خارج میشه و راه میوفته سمت تهران
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...