part 90

248 24 8
                                    

تو ماشین سکوته. هیچکدوم حرف نمیزنن
محسن و احمد به هم چسبیدن. محسن درد داره. نگاه های هر دو شون پر از درد و غصه ست.ولی محسن با چهره درهم بدجوری تو فکره

با فکر به اینکه اگه بلایی سر احمد میومد چشماشو با ناراحتی میبنده.‌ دستشو میندازه دور شونه هاش و به خودش میچسبوندش. احمد یهو به خودش میاد و از حرکت محسن قلبش فرو میریزه و بغض میکنه

محسن در حالیکه اونطرف صورتشو گرفته و به خودش چسبونده شقیقه شو چند بار میبوسه. آخرین بوسه شو نگه میداره. پیشونیشو میچسبونه و چشماشو با ناراحتی میبنده

یهو نگاهش میوفته به مچ دستای احمد که بد جوری ملتهب و زخم شده. مچ دستشو میگیره تو دستای مردونه خودش و نوازش میکنه

احمد با چشمای پر از اشک سرشو به سر محسن میچسبونه و چشماشو میبنده

مونا داره از تو آینه نگاشون میکنه. در حالیکه اونا بخاطر رنجی که کشیدن حواسشون نیست که مونا و مش رحیم تو ماشینن

مونا با خودش فکر میکنه ‌‌‌این دو تا که برادر نیستن. رفیقن. ولی روابط عاطفیشون خیلی عمیقه. فکر میکنه شاید روابطشون عاشقانه باشه.

مونا سکوتو میشکنه : مش رحیم لطفا در داشبوردو باز کن، یه شکلات بار اونجاس. بده به آقایون

مش رحیم شکلاتو در میاره و برمیگرده
محسن که به مش رحیم نزدیکتره اصلا حواسش نیست. به روبروش زل زده و با چهره در هم و غمگین تو فکره‌‌‌. دست مش رحیم همین جوری مونده

احمد یه نگاه به محسن میکنه. دستشو دراز میکنه و شکلاتو میگیره : دستت درد نکنه

مونا : یکم آب شده. ولی از هیچی بهتره. رنگ هر دوتون پریده، انگار قندتون پایینه. برسیم به جفتتون سِرم میزنم

احمد شکلاتو باز میکنه. میگیره جلو محسن. محسن اصلا نگاه نمیکنه. احمد دلش داره واسه محسن آتیش میگیره. آروم دستشو میاره کنار.‌‌‌ میدونه‌ الان تو وجودش طوفانه و تو دلش غوغاست.

احمد تو آینه به مونا نگاه میکنه : خانم شما نگفتی کی هستی

مونا از تو آینه نگاهش میکنه و با تردید میگه : من... من دختر پرویزم

احمد شوکه میشه و چهره ش میره تو هم. به محسن نگاه میکنه.‌ محسن با اخم سرشو تکون میده و بیرونو نگاه میکنه

مونا متوجه نگاه های سنگینشون میشه. هیچی نمیگه...با خودش فکر میکنه حق دارن! حتی اگه نجاتشون داده باشه خفت و خواری چنین پدری تا آخر عمر باهاشه

مش رحیم رو به محسن و احمد : البته مونا خانم با باباش خیلی فرق میکنه.‌ چند سال دیگه پزشک میشه

احمد با چهره جدی و تو هم : کجا میریم؟

مش رحیم : میریم خونه فامیل من بابا‌. نگران نباش. شماها مث پسر منین

محسن از درد استخون دنده ش ،دستشو به شکم و پهلوش میگیره و سرشو خم میکنه. احمد دستشو میذاره پشتش و با نگرانی رو به محسن دولا میشه. محسن در حالیکه سرشو خم کرده تهوع داره و سرفه میکنه. با سرفه هاش خون بالا میاره‌. احمد با ناراحتی و نگرانی دستشو میگیره زیر دهنش. خون میریزه کف دستش

با چشمای پر از اشک : نگه دار حالش خوب نیس

مونا میزنه کنار

احمد به محسن کمک میکنه بیاد جلوتر لب صندلی ماشین بشینه و پاهاشو بذاره بیرون. محسن از درد به سختی تکون میخوره
مونا یه بطری آب بهشون میده
محسن دولا میشه صورتشو میشوره
احمدم دست و صورتشو میشوره و یکم آب میخورن
نگاه های پر از درد و غصه محسن دل احمدو به درد میاره
چند لحظه بعد راه میوفتن

هومن ماجرا رو واسه پلیس گفته و پلیس باغ پرویزو محاصره کرده. تمام خونه رو میگردن و همشونو در حالیکه تازه بهوش اومدن دستگیر میکنن

پرویز با قیافه تو هم و عبوس در حالیکه دستبند به  دستش زدن و به طرف ماشین پلیس میبرنش، فکر نمیکرد روزی به دست دختر خودش گیر پلیس بیوفته

SoulmatesWhere stories live. Discover now