- چجوری اعتماد کنم ؟
+ ( با خنده ) میتونی اعتماد نکنی ! میل خودته
- ( محسن با عصبانیت دندوناشو رو هم فشار میده ) پرویز جنسای تو به درد من نمیخوره! پولمو بدی جنسارو بهت تحویل میدم+ همون که شنیدی. من به تو اطمینان دارم. ولی قانون کارم میگه اول جنسا بعد پول. خب چی میگی؟
پرویز به پاشا نگاه میکنه
+ پاشا ! تا ما با هم یه گپی میزنیم دو تا نوشیدنی مخصوص بیار
پاشا : چشم آقا- من نوشیدنی نمیخوام . پولمو بده
+ فرض کن پولتو دادم. توئم جنسامو پس دادی. بعد میخوای چیکار کنی؟- میرم. از کارتو خلافات واسه همیشه میرم بیرون
+ د نه د ! اومدی از جیک و پوک من خبر دار شدی. نمیشه که همینجوری بری
- این تهدیده؟!+ ( پرویز با پوزخند ) هر جوری میخوای فکر کن! دارم راه بهت نشون میدم. اگه عاقل باشی تا چند ماه دیگه زندگیتو از این رو به اون رو میکنم. همینجا باش برمیگردم. ( میره تو اتاق و از تو گاو صندوق یه دسته تراول چک میاره میذاره جلو محسن رو میز) بیا
- ( با تعجب نگاه میکنه ) این چقده؟
+ ۱۰ تا ( ۱۰ میلیون)
- بابت چی ؟!
+ فرض کن دس خوش. برش دار.- ( محسن با احتیاط دستشو میبره طرف پول و میخواد برش داره ) آخه...
+ آخه نداره برش دار. تو این مدت از خودت خیلی لیاقت نشون دادی. منم باید یه جوری جبران کنم( با لبخند موذیانه)محسن با شک دستشو میبره طرف پول و برش میداره ( یه لبخند کمرنگ میزنه )
پاشا با دو تا نوشیدنی میاد تویدفعه از یکی از اتاق ها صدای جیغ و داد میاد .
- (محسن یهو سرشو میگیره بالا با تعجب گوش میده ) صدای چیه ؟!( ولم کنننن!... ولم کن کثافتتتت!...)
پرویز با چهره درهم از جاش بلند میشه میره سمت اتاق خواب
بازم صدای جیغ و داد ، اما صدا پسرونه س. ( ولم کن عوضیییی!)محسن با تعجب گوش میده. بلند میشه میره سمت اتاق و با صحنه ای روبرو میشه که تو عمرش ندیده. بُهت زده نگاه میکنه
یه پسر جوون با پوست سفید و چشمای سبز، لخت با باکسر و یه قلاده تو گردنش در مقابل یه مرد از دوستای پرویز رو زمین افتاده
+ پرویز به اون مرد میگه : تو اینجا چه غلطی میکنی؟!
مرد با خنده موذیانه : سخت نگیر پرویز
+ برو بیرون!
مرد با یه لبخند زشت از اتاق میاد بیرون
محسن با چشمای گشاد از تعجب صحنه رو نگاه میکنهپرویز میاد بیرون و در اتاقو میبنده.
+ ( با یه لبخند مصنوعی ) چرا بلند شدی محسن؟
- ( در حالیکه هنوز بهت زده س) اون کیه؟! شماها اینجا چیکار میکنین ؟
+ ( با خنده ) بیا بریم تو سالن تا بهت بگم
میرن سرجاشون میشینن
- خب ؟! اون پسره کیه ؟+ یه شب پاشا واسه خرید رفت بیرون. تو راه این پسره رو دید. از خونه فرار کرده بود، خونواده ش بخاطر گی بودنش طردش کرده بودن. آواره خیابونا بود تا اینکه پاشا اون شب دیدش و آوردش پیش من.
- چرا پیش تو ؟ تو که اهل کار خیر نیستی! ببینم نکنه غیر از دخترها با پسرهام پول در میاری؟!
+ ( با لبخند ) وقتی بش جا و غذا و لباس میدم باید در ازاش برام کار کنه
- چه کاری؟+ ( پرویز با خنده ) خودتو به نفهمی نزن. همه که با زن حال نمیکنن
- ولی تو داری از این سواستفاده میکنی!
+ ( با پوزخند ) چرند نگو! این پسره دوس داره برده باشه! ( با خنده ) منم به آرزوش رسوندمش- ( با اخم و عصبانیت نگاه میکنه ) اگه خواستِ خودشه پس چرا جیغ و داد میکرد؟!
+ اصلا پاشو بریم خودت ببینش ( یه لبخند موذیانه میزنه ) شاید ازش خوشت اومد
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...