سکوت عجیبی تو ماشینه. هیچکدوم حرف نمی زنن.
محسن مستقیم روبرو رو نگاه میکنه و تو فکرههومن از تو آینه به احمد نگاه میکنه : کجا برم؟
احمد که آروم و ساکت نشسته و تو فکره به خودش میاد
+ خونه من
هومن : اره محسن ؟
محسن یهو به خودش میاد
- هااان؟
هومن : کجایی ؟؟
- همینجا. بگو
هومن : احمد میگه ببرمت خونه شمحسن برمیگرده عقب و با لبخند بهش نگاه میکنه
احمد که تو فکره خودشو جمع و جور میکنه و با لبخند سرشو میندازه پایین
+ آره محسن. خسته ای. بیا خونه من. یه دوش بگیر استراحت کن. منم یه شام مشتی واست درست میکنممحسن از کنارش بودن لذت میبره. بی چون و چرا قبول میکنه . ولی شرمنده س که از احمدِ مهربون داره پنهانکاری می کنه
هومن هر دوشونو با لبخند معناداری نگاه میکنه
هومن : فقط شیطونی نکنینا. پسرای خوبی باشین
محسن بهش چشم غره میره . هومن یکم با ترس نگاش می کنههومن : خب اونجوری که شما ها تو فرودگاه داشتین همدیگرو میخوردین من که رفیقتونم شک کردم چه برسه به بقیه ( میزنه زیر خنده )
محسن میزنه پس کله هومن
- راتو برو بچه. انقد حرف نزن
هومن می خندهاحمد هنوز تو فکره
هومن از تو آینه دستشو میاره بالا تکون میده که یعنی چته
احمد به خودش میادمحسن متوجه میشه. با همون حالت مغرور همیشگیش زل میزنه به روبرو
- احمد از من ناراحته
+ نه محسن ناراحت نیستمهومن یه نگاهی میندازه: چرا دیگه داداش ناراحتی . از اون اول که سوار ماشین شدی یک کلمه حرفم نزدی. حالا واسه چی از محسن ناراحتی؟
احمد یهو قاطی میکنه
+ چی میگی تو ؟؟ رانندگیتو بکن
- (محسن یه لبخند میزنه) تو کاریت نباشه هومنهومن میخنده میگه : من که میدونم دلش واسه تو تنگ شده داره سر من خالی میکنه. محسن این یه ماه و خورده ای که نبودی، تو نَمیری مثل برج زهرمار شده بود با ده من عسل نمیشد خوردش.
محسن میخندهاحمد عصبانی میشه
+ نگه دار میخوام پیاده شم
هومن : چقد حساسی پسر شوخی کردم
احمد عصبانی تر میشه و داد میزنه
+ گفتم نگه داااارررر
هومن شوکه میشه : محسن تو یه چیزی بگو!محسن با صدای داد احمد برمیگرده با تعجب نگاش می کنه
- احمد جان شوخی کرد، هومن بگو غلط کردم
هومن محسن و نگاه میکنه : محسن !
- درد و محسن! وقتی میگم حرف نزن یعنی حرف نزن رانندگیتو کن
هومن : چشم. اصلا لال میشم (با دستش میزنه رو دهنش)احمد میدونه که اینا همش بهانه س. از جای دیگه ناراحته داره عقده شو سر هومن خالی میکنه.
یه نگاه به محسن که به روبروش زل زده میندازه. از اینکه نتونسته خودش و کنترل کنه شرمنده میشه
تا آخر مسیر هیچکس حرف نمی زنه
هومن زیر لب آواز میخونه ...میرسن خونه احمد
محسن و احمد پیاده میشن
هومن در صندوقو میزنه که محسن چمدونشو بردارهاحمد تو این فاصله میره دم شیشه راننده به هومن نگاه میکنه
+ هومن ببخش تند شدم
هومن میخنده و شیطنت آمیز نگاه میکنه
- به شرطی که محسن بیاد خونه من
+ عهههه مسخره!
- ( میخنده) نه داداش این چه حرفیه. تو که تو دلت چیزی نیست. ناراحت نشدم برومحسن و احمد از هومن خداحافظی میکنن
هومن همین که یکم دورتر میشه سرشو از شیشه میاره بیرون با خنده داد میزنه میگه " بچه های خوبی باشین"
محسن و احمد هر دو میخندن
محسن : بز مجه !
هر دو میرن تو خونه
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...