میبردش رو تخت دراز میکشه
احمد بی جون و رنگ پریده دراز میکشه و از درد ناله میکنه
محسن آروم دکمه های پیرهنشو باز میکنه. پانسمانش خون پس داده.+ ( نگاش میکنه. از ناراحتی چشماشو محکم میبنده و لبشو گاز میگیره ) اینجوری که زخمت جوش نمیخوره. بخیه هاتم باز میشه
میره از آشپزخونه گاز استریل و چسب میاره و میذاره رو قسمت پس داده پانسمان. دستای سرد احمدو میگیره تو دستاش. از یخچال یه نوشیدنی براش میاره. کمکش میکنه بشینه. آبمیوه رو میریزه تو لیوان بهش میده.
احمد یکم از آبمیوه رو میخوره و بعدش دراز میکشه. محسن لب تخت کنارش میشینه. اشکاشو پاک میکنه. دولا میشه پیشونیشو میبوسه.
- ( دست محسنو میگیره و با چشمای بی رمق نگاش میکنه ) محسن...
+ هیششش( انگشت اشاره شو میذاره رو لباش ) هیچی نگو. من پیشتم
محسن میره اونورش میخوابهبعد از چند دقیقه هر دوشون آرومتر میشن
- ( یه نگاه به چشمای خسته و چهره داغون محسن میندازه که انگار یه ساله نخوابیده ) چیکار میکنی با خودت؟
+ نزدیک دو روزه نخوابیدم. بهتری ؟ دستتو بده
- (با صدای بی جون) آره+ ( دست احمدو تو دست بزرگ و چغرش میگیره) به اون یخی نیس. داره گرم میشه. بخواب.
یکم خودشو میکشه نزدیک احمد و سرشو میذاره کنارش.
کم کم چشم هر دو شون گرم میشه و میخوابنساعت نزدیک ۱۲ ظهره
محسن بیدار میشه. احمدو نگاه میکنه که مظلوم خوابیده. فکر میکنه تا خوابه بره خونه خودش لباس عوض کنه. برا ناهارم کباب و دل و جیگر بگیرهیکم از ساعت یک گذشته که محسن درو باز میکنه.
میاد تو اتاق لب تخت کنار احمد میشینه
+ احمد جان. احمد ( دستشو میذاره رو شونه ش و آروم ماساژ میده) پاشو- ( چشماشو آروم باز میکنه ) محسن
+ پاشو غذا گرفتم. پاشو (کیسه رو میاره بالا نشونش میده )
- ( با صدای ضعیف ) عهه محسن ...محسن میره اونطرف تخت. ضرفهای دل و جیگر و کبابو در میاره. احمد با درد و به سختی میشینه. محسن یه بالش میذاره پشتش که تکیه بده. خودشم روبروش با فاصله کم میشینه. با نون سنگکی که رو غذاس لقمه اولو میگیره و میبره طرف دهن احمد
احمد لبخند محوی میزنه و نگاش میکنه. انگار خجالت میکشه
+ بخور احمد جان
- خودم میتونم
+ باز کن
- ( دهنشو باز میکنه و لقمه رو از دست محسن میخوره) نوکرتم
+ (نگاش میکنه و لبخند میزنه) ما بیشترمحسن لقمه بعدی رو میبره طرف دهنش
- اینو خودت بخور. من دست دارم. خودم میخورم
+ بخور میگم عهه! تو طولش میدی این سرد میشه زیر کولر
این حرف محسن بهانه س. دلش میخواد با دست خودش بهش بده. میخواد بهش محبت کنهلقمه بعدی رو که بهش میده احمد غیر عمدی سرانگشت محسنم همراه لقمه تو دهنش میکنه. با تماس انگشتش با دهن نرم احمد یهو برمیگرده نگاش میکنه
یه لحظه هر دو به هم خیره میشن
احمد با همون لقمه تو دهنش به محسن خیره شده
+ ( محسن میخنده) خوبه نمیخواستی من بهت بدم. اگه میخواستی چیکار میکردیاحمد از این حرف محسن خنده ش میگیره و یه لبخند قشنگ میزنه که تمام صورتشو میپوشونه.
چند تا لقمه دیگه بهش میده .خودش هنوز نخورده
- پس خودت چی ؟ ( با ناراحتی و اخم) اصلا من دیگه نمیخوام
+ منم میخورم. بیا ( یه لقمه میذاره تو دهن خودش ) بذا یه لقمه مشتی واست بگیرم...احمد زل زده به کاراش که داره براش لقمه میگیره. با خودش فک میکنه محسن قلب خیلی مهربونی داره. برخلاف ظاهرش که خشنه و همش دنبال شر و دعواس. مهربونی محسن عین پدر هاس. یه دلسوزی و محبت پدرانه داره. به رفیقش انگار بچه شه محبت میکنه...
- محسن جان! میگم...اون حرفا رو... عصبانی بودم زدم. تو نه خودخواهی نه سنگدل
محسن سرشو میاره بالا نگاش میکنه لبخند میزنه. سرشو تکون میده و دوباره میندازه پایین- ( احمد نگاش میکنه میگه ) مشتی هستی
+ ( یهو سرشو میاره بالا یه خنده قشنگ تحویلش میده ) فدا
از خنده محسن بعد از دو ماه میخنده
+ ( با دیدن صورت احمد ذوق میکنه ) جون قربون خنده ت. خنده تو میخرم قیمت!- دمت گرم خیلی حال داد
+ چاکرتم
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...