محسن درو میبنده میاد تو. سکوت عجیبی تو خونه س. احمد رو همون مبل نشسته و با اخم و چهره غمگین زل زده به روبروش و تو فکره
+ ( میره تو آشپزخونه ) میگم احمد جان چی میخوری واست بیارم؟
احمد جواب نمیده. بعد از چند لحظه سکوتو میشکنه
- (با بغض و ناراحتی) من...آدمای زندگیم...رفتن...محسن از تو آشپزخونه با شنیدن صدای احمد یهو سرشو میاره بالا و از پشت اپن به احمد که رو مبل نشسته و پشتش بهشه خیره میشه
- بابام مرد...مادرم مرد...خواهرم رفته... دور و برم کسی نیس...از بین کسایی که خیلی دوسشون دارم...فقط یه نفر واسم مونده که... دلم به بودنش خوشه
شوکه به احمد خیره شده و حرفاشو با دقت گوش میده
- ( با صدای لرزون از بغض ) ولی اونم... میخواد تنهام بذاره...+ ( بغض گلوی محسنو میگیره و با ناراحتی اومده تو درگاه آشپزخونه وایساده و خیره شده به احمد. آروم میگه) احمد جان
- ( در حالیکه هنوز به روبروش نگاه میکنه) خیال میکردم هم رفیقمه...هم تکیه گاهمه هم حرفمو دوزار خریداره
+ ( از حرفای احمد قلبش فرو میریزه و بغض سنگینی گلوشو میگیره) معلومه که تکیه گاهتم
- ( در حالیکه چشماش پر از اشک شده روشو برمیگردونه طرف محسن و با بغض و ناراحتی) نه! تو خودخواهی محسن
+ ( جا میخوره و با چشمای پر از اشک) احمد...
- ( احمد در حالیکه بغضش میترکه و اشکش سرازیر میشه ) ولی من بدون تو داغون میشم. تقصیر من نیس که انقد دلبسته ت شدم.
+ ( با چشمای پر از اشک و بهت زده احمدو نگاه میکنه و با صدای لرزون از بغض میگه ) احمد جان...با این حرفات دلمو آتیش نزن
- ( در حالیکه گریه میکنه صداشو میبره بالا) تو این دو ماه بدترین روزا و شبا رو داشتم. بدتر از فوت پدر مادرم. موقع فوت اونا تو بودی. ( داد میزنه ) الان چی؟ اگه تو نباشی دلم به کی خوش باشه؟
( بلند میشه وایمیسه و رو به محسن می کنه در حالیکه گریه میکنه داد میزنه) توئه کله شقِ خودخواهِ سنگدل جز خودت هیشکیو نمیبینی! گفتم التماست میکنم ، تو فقط نرو (داد میزنه ) ولی نصف شب رفتی سراغ یارو (داد میزنه ) میخوای خودتو به کشتن بدی؟! لعنتی من نمیخوام تو رم ع دست بدم. طاقت از دست دادن و دوری تو رو دیگه ندارم. دیگه نمیخوام بری لعنتی ( با گریه و عصبانیت داد میزنه و گلدون مصنوعی رو میزو پرت میکنه تو دیوار )
+ ( انگار سقف رو سرش خراب شده . با خودش فکر میکنه تو این دو ماه خیلی به احمد آسیب زده . چقد احمد بهش وابسته س. در حالیکه اشکاش سرازیر شده با چهره گرفته از غم ) احمد جان نکن
- با دادایی که میزنه و به خودش فشار میاره زخمش شدید درد میگیره و چهره ش مچاله میشه. با رنگ پریده از شدت درد خم میشه. دستشو میذاره رو زخمش. در حالیکه ناله میکنه
+ ( در حالیکه اشک میریزه و قلبش واسه احمد داره از جا کنده میشه میره طرفش) نکن دیوونه. بیا اینجا (محکم در آغوشش میگیره )
- ( با چشمای اشکبارش به محسن نگاه میکنه) خیلی از خودم ضعف نشون میدم نه ؟ دست خودم نیس. آره! تو نقطه ضعفمی...( مظلومانه با گریه میگه) اذیتم نکن محسن
+ ( در حالیکه اشک میریزه خیره نگاش میکنه که چقد بی دفاع بنظر میاد ) من غلط بکنم. خاک پاتم
محسن نوازشش می کنه.احمد زخمشو میگیره و از درد یکم خم میشه در حالیکه اشک میریزه
+ باهام اینجوری نکن. داغون میشم لعنتی ( دست احمد و که تقریبا داره میلرزه میگیره تو دستای بزرگ و گرم خودش. میبینه دستش یخه. زخمشو نگاه میکنه) چرا انقد دستت سرده؟ فشارت افتاده. کلی خون که ازت رفته. اینجوریم میکنی با خودت...(زخمشو نگاه میکنه ) آخ زخمتم پس داده. اصلا من به درک چرا خودتو اذیت میکنی؟ بیا دراز بکش.
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...