احمد میره تو اتاق لباسشو عوض میکنه و رو تخت رو شکم دراز میکشه و به گوشیش ور میره. طاقت نداره محسنو اینجوری پریشون و غصه دار ببینه.
محسن از تو یخچال یه بطری آب برمیداره میاد تو اتاق. تو درگاه اتاق که میرسه احمدو میبینه که غمزده رو شکمش دراز کشیده و صورتشو گذاشته رو دستش. دلش براش میره. از طرفیم عذاب وجدان داره که غم و غصه شو بهش منتقل کرده.
میره کنارش رو زمین میشینه. کمرش و سرشو نوازش میکنه و غمگین نگاش میکنه.
احمد صورتشو برمیگردونه به طرفش. دوباره گونه شو میذاره رو دستش و با نگاه مظلومانه و غمگین بهش خیره میشه+ لامصب اینجوری دراز میکشی نمیگی من قلبم ضعیفه؟
احمد لبخند میزنه و همونجوری مظلوم نگاش میکنه
+ آب میخوای عزیزم؟
احمد سرشو به علامت نه تکون میده
محسن با پشت دست گونه شو نوازش میکنه
+ خوبی؟
- اوهوم. کمرم یه ذره درد میکنه
+ (محسن یهو به هم میریزه و با ناراحتی نگاش میکنه. نکنه بخاطر وزن بدنش بوده که دیشب روش فشار آورده ) الان یه کاری میکنم حالت خوب شهمحسن میخواد احمدو از این حالت بیاره بیرون. خودشو مقصر میدونه. واسه همین میخواد تمام غم و غصه ها رو خودش تحمل کنه و نمیخواد احمدو تو ناراحتیش شریک کنه. میخواد همه سختیا واسه خودش باشه
همونجوری که احمد رو شکم دراز کشیده ، محسن میره رو تخت. زانوهاشو دو طرف پاهاش میذاره
- (احمد روشو بر میگردونه عقب با تعجب نگاش میکنه ) میخوای چیکا کنی ؟
+ میخوام ماساژت بدم. باشگاه که میرفتم چون بدنمون بعد تمرین کوفته میشد بهمون یه ماساژ یاد دادن که واسه هم انجام میدادیم
- نمیخوام محسن
+ بَه یه بار که ماساژت بدم دفعه بعد خودت میای بهم اصرار میکنی
- دستت درد نمیگیره؟+ ( سعی میکنه با وجود درون آشفته و نگران خودش، احمدو از این حال و هوای غمگین بیاره بیرون و لبخند رو لباش بیاره. پوزخند میزنه ) دست من درد میگیره؟ مثکه هنوز نمیدونی با کی حرف میزنی ( خم میشه روش و با لبخند در گوشش میگه ) دیشب که یادت نرفته؟ زیر دستم نمیتونستی جم بخوری ( دوباره رو زانوهاش بلند میشه )
- ( ناخودآگاه لبخند رو صورتش میشینه. همونجوری که دمر خوابیده سرشو بر میگردونه عقب و محسنو نگاه میکنه ) انگار خیلی به خودت مطمئنی. شرط ببندیم کم میاری؟
+ ببندیم
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...