part 47

275 23 7
                                    

ویلای پرویز

از نیمه شب گذشته و مهمونا‌ کم کم‌ دارن میرن. مونا با بی علاقگی در حال بدرقه مهموناس.

پرویز پاشا رو فرستاده که به اون دختر کرد ( روژان ) بگه صبر کنه چون بعد از رفتن مهمونا باهاش کار داره. دختره اولش یکم نگران میشه و میترسه. دنبال مونا میگرده و دستپاچه و مضطرب میره پیشش

+ مونا خانم! آقا پرویز گفته دیرتر برم. باهام کار داره. شما باهاش حرف زدین؟ ( با هیجان و استرس )
- آره! گفت میفرستمش خونه ش
+ ( با خوشحالی اشک تو چشماش جمع میشه ) وای خانم مرسی

بعد از اینکه همه مهمونا میرن، پاشا میاد روژانو صدا میزنه و میرن اتاق پرویز. پاشا و کاووسم تو اتاقن

+ شنیدم از کارت راضی نیستی و به مونا شکایت کردی
- ( روژان‌ نگران و مضطرب ) راستش آقا منظوری نداشتم. گفتم دخترتونه غریبه که نیس. یکم دردو دل کردم( با ناراحتی سرشو میندازه پایین )

+ ولی قرار ما این بود که با هیچکس در مورد کارت حرف نزنی
- ( روژان با بغض و ناراحتی) بله آقا. ولی خیلی ناراحت بودم. چند بار میخواستم خودمو بکشم. از این زندگی و این کار خسته شدم. همش حس میکنم آلودم

+ پس میخوای پاک شی
- (از تیکه پرویز تعجب میکنه و با چشمای درشت سبزش با نگرانی خیره میشه به پرویز ) آقا شما بهم خوبی کردین. ولی من دیگه نمیخوام اینکارو انجام بدم .قول میدم به هیچکس حتی خانواده م حرفی نزنم

+ خیل و خب ! مدارک و پولتو آماده میکنم. فردا بیا ببر. میتونی برا همیشه بری خونت ( پوزخند میزنه )

- ( دختره از خوشحالی اشک تو چشماش جمع شده و با ته لهجه کردیش با هیجان میگه ) ممنون آقا. ممنون...
+ خیل و خب میتونی بری
- چشم آقا

روژان به سمت در میره. پرویز با سر به پاشا اشاره میکنه...

دختره میاد پایین و مونا رو میبینه که تو تراس وایساده و کف دستاشو به میله های تراس تکیه داده آسمون صافو نگاه میکنه و تو فکره

+ خانم ( با هیجان و خوشحالی ) آقا پرویز گفت فردا بیا مدارکتو بگیر و برو خونه ت
- (مونا برمیگرده و بهش لبخند میزنه ) خوشحالم عزیزم
+ خانم ازتون خیلی خیلی ممنونم ( ناخودآگاه مونا رو بغل میکنه )
- مواظب خودت باش و دیگه هیچوقت اینجا برنگرد

در حالیکه همدیگرو با لبخند نگاه میکنن ، روژان به سمت در محوطه میره و از جلوی در بازم برای مونا دست تکون میده و خدافظی میکنه...

پاشا بیرون تو ماشین منتظرشه.
روژان میاد بیرون که پاشا با ماشین کنارش نگه میداره
+ سوار شو. آقا پرویز گفت دیروقته برسونمت
- مم...ممنون...خودم میرم
+ سوار شو
روژان با اضطراب و دلشوره و یه لبخند هیستریک مصنوعی سوار میشه

بین راه و تو یه جاده تاریک و خلوت پاشا اون دخترو خفه میکنه. جنازه شو پشت صندوق میندازه. تا پیدا کردن یه دره خلوت میرونه. جنازه اون دخترو پشت فرمون میذاره و ماشینو هل میده ته دره...

SoulmatesWhere stories live. Discover now