ویلای پرویز
+ حواست به این پسره باشه. خیلیم از بابتش خیالم راحت نیس.
- چشم آقا. دم در هر چی ع دهنش دراومد به ما گفت. فهمید همه چیو میدونین. آقا یه درسی به خودشو اون رفیقش بدم...+ وای به حالت گند بزنی کاووس. محسنو واسه فردا لازم دارم
- خیالت تخت آقا
+ میتونی بریپاشا میاد تو
- آقا تموم شد
+ خیل و خب ردی که باقی نذاشتی؟
- نه آقا
+ ( پرویز خنده زشتی میکنه ) اینم از روژان ما واسه همیشه رفت خونه شصبح محسن با یه تویوتا راه میوفته بره سر قرار. بازم این نگرانی لعنتی اومده سراغش. بعد از حرفای دیشب پرویز در مورد احمد نگرانیش بیشتر شده...
کاووس میدونه محسن امروز خارج از تهران کار مهمی داره و از صبح زود تا شب نیست. پس میتونه نقشه شو عملی کنه. از محسن و احمد عقده و کینه داره و میخواد از هم دور باشن تا محسن به همکاری با پرویز ادامه بده. میخواد احمدو بترسونه تا دیگه دور و بر محسن نپلکه و تحریکش نکنه . چند نفرو اجیر میکنه
کاووس : ( با پوزخند ) این پسره رو ادبش کنین ، فقط حواستون باشه گاف ندین
رفقای کاووس : چشم آقا کاووس خیالت تختاحمد دم در خونه ش منتظر هومنه که بیاد دنبالش و با هم برن سر کار . یهو یه نفر دهنشو از پشت سر محکم میگیره و میکشدش پشت دیوار.
مرد : صدات در نیاد!احمد تقلا میکنه خودشو رها کنه، با آرنج میزنه تو شکم کسی که دهنشو محکم گرفته، یهو یه نفر از روبرو نزدیک میشه و بی هوا نوک چاقو رو فرو میکنه پایین شکمش . مرد پشت سرش هنوز محکم دهنشو گرفته که کسی متوجه نشه. احمد شوکه شده و از درد میوفته زمین. احمد که میوفته زمین اون مرد دستشو از جلو دهنش برمیداره و هر دو با سرعت فرار میکنن
احمد رو زمین افتاده ، شکمشو گرفته و از درد به خودش میپیچه. داره ازش خون میره...
هومن با موتور میرسه سر کوچه. از دور یه نفرو میبینه که رو زمین افتاده و داره به خودش میپیچه. وایمیسه و دقت میکنه. از موتور پیاده میشه و با سرعت میدوئه
+ احمد ! احمد ! چی شده ( خونای رو زمینو میبینه ،دست احمدو که پر از خونه و به شکمش گرفته نگاه میکنه ) وای! احمد جان !( هومن با چهره نگران و شوکه ) چی شدی داداش ؟ کی زده؟!
احمد در حالیکه به خودش میپیچه و از درد چهره ش جمع شده و رنگش پریده سرشو میاره بالا و هومنو میبینه
هومن با نگرانی داد میزنه و کمک میخواد. زنگ میزنه به اورژانس
قبل از اینکه اورژانس بیاد هومن به کمک یه نفر که میاد کمکش احمدو میبرن بیمارستان و مستقیم میره اتاق جراحی
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...