part 83

220 29 14
                                    

پاشا با پوزخند و صدای کلفت و گرفته رو به محسن : نترس کاریش نداریم‌‌. یکم باش حال کردیم
آدم پرویز با خنده : آره...یه ذره تفریح کردیم

پاشا که متوجه نقطه ضعف محسن شده گردن احمدو میگیره. سرشو به عقب خم میکنه و در حالیکه صورتشو آورده پایین و بهش نزدیک کرده و با نگاه کثیف و هیزش نگاش میکنه، اون‌یکی دستشو از پایین میبره زیر تیشرت احمد و رو شکمش میکشه و بعد میبره رو گودی کمرش...همزمان دستشو رو لباش حرکت میده ... احمد که جون نداره تکون بخوره با پشت سر میزنه تو صورت پاشا.‌ اما انقد ضربه ش بی جونه که مانع پاشا نمیشه و دوباره گردنشو میگیره...

محسن مات و شوکه با دیدن حرکت دستای پاشا، دیدن جای زخم دهن باز کرده احمد رو شکمش و کبودی های رو گودی کمرش که یه لحظه مشخص میشه نمیفهمه چطوری به سمت پاشا حمله میکنه

محسن به قدری عصبانی و شوکه س که هیکل سنگین پاشا رو پرت میکنه زمین و رو سینه ش میشینه در حالیکه یقه شو گرفته پشت سر هم با سر تو صورتش میزنه

انقد این کارو ناگهانی انجام میده که پاشا و آدمای پرویز فرصت نمیکنن به موقع عکس العمل نشون بدن

در حالیکه بینی و تقریبا چند تا دندون پاشا رو خورد کرده توسط چند نفر از آدمای پرویز مهار میشه و اونا به زور میکشنش و از پاشا جداش میکنن

با خشم و عصبانیت شدید در حالیکه رگای برجسته گردنش مثل طناب زده بیرون میخواد از چنگ آدمای پرویز خودشو رها کنه و دوباره به پاشا حمله ور شه
همزمان داد میزنه و فحش های رکیک به پاشا میده : حرومزاده!...میکشمت!... میکشمت حرومزاده!

پاشا در حالیکه دستاشو رو بینی و دهن پر از خونش گرفته از جاش بلند میشه

یکی از آدمای پرویز اسلحه درمیاره و پشت گردن محسن میذاره : تکون نخور
محسن با تماس اسلحه با پشت گردنش دست از تقلا برمیداره
آدم پرویز : بشین رو زانوت...دست پشت سر...‌

احمد که بخاطر وضعیت پیش اومده و حضور محسن هشیار شده، در حالیکه درد میکشه به محسن با بغض و غم و نگرانی نگاه میکنه و خیلی آروم میگه : محسن...

محسن درحالیکه نفس نفس میزنه رو زانوهاش میشینه. به فاصله چند متری احمده. سرشو میاره بالا و با غصه نگاش میکنه

آدم پرویز با اسلحه پشت سرش وایساده

در اتوماتیک زیر زمین دوباره باز میشه و پرویز و دو نفر دیگه میان تو

پرویز با دیدن محسن تو اون وضعیت در حالیکه لبخند پیروزمندانه ای میزنه نزدیکش میشه : از منظره لذت بردی؟...بهت که گفتم نمیذارم ناکام بری

احمد با شنیدن حرفای پرویز با درد چشماشو میبنده و پشت سرشو به ستون تکیه میده... بغض گلوشو میگیره

محسن سرشو به طرف پرویز برمیگردونه : بذار احمد بره...من در اختیارتم... بذار بره... اون هیچی نمیدونه...هیچ جای این کثافت نبوده...

احمد با شنیدن حرفای محسن یه قدم به جلو برمیداره و دست بسته ش مانع حرکت بیشتر میشه (داد میزنه) : محسن ! من هیچ جا نمیرم

محسن یهو برمیگرده با نگرانی و عصبانیت به احمد نگاه میکنه

پرویز به محسن نزدیکتر میشه : چه خوب! رفقای جونی، فداکار
به صورت پاشا نگاه میکنه : این چه ریختیه؟ از تو بعیده پاشا
بهش اشاره میکنه

پاشا به محسن در حالیکه اسلحه پشت سرشه و رو زانوش وایساده نزدیک میشه و بی هوا محکم با لگد میزنه تو شکمش

محسن از درد خم میشه و میوفته زمین

پرویز به آدماش اشاره میکنه
پنج شیش نفری محسنو زیر مشت و لگد میگیرن

احمد در حالیکه با دست بسته نمیتونه بیاد جلو داد میزنه : ولش کنین حرومزاده ها ... نزنیدش...

SoulmatesWhere stories live. Discover now