محسن بیدار شده و از پشت پنجره نگاشون میکنه. با خودش فک میکنه این مکالمه صمیمی با دختر کسی که تا چند ساعت پیش میخواس هر دوشونو بکشه چه معنی ای داره!
احمد بلند میشه میاد تو. با ورود به اتاق به محض دیدن محسن که کنار پنجره وایساده و برگشته بهش خیره شده شوکه میشه
+ محسن ! بیدار شدی؟محسن بدون هیچ حرفی خیره نگاش میکنه
+ (احمد در حالیکه با دستش اشاره به بیرون میکنه) ازش گوشی گرفتم زنگ زدم به هومن
محسن هنوز خیره نگاش میکنه و سرشو تکون میده. دستشو به پهلوش میگیره و میره لب تخت میشینه
- حواست که هست این کیه؟احمد میره جلوتر روبروش وایمیسه
+ همه رو که نمیشه با یه چوب زد. چون باباش بده یعنی خودشم بده؟!- (سرشو میاره بالا و خیره نگاش میکنه) نه! بنظر تو که خوبه! پس حله! (روشو میکنه اونور و سرشو تکون میده )
احمد متوجه کنایه حرفش میشه و با ناراحتی چشماشو میبنده. میره کنارش میشینه و نگاش میکنه
+ میدونی داشتیم راجع به چی حرف میزدیم ؟ یا بهتر بگم کی... راجع به تو !- ( یهو برمیگرده نگاش میکنه ) من؟! که چی؟
+ ( دستشو میگیره و با خنده سرشو تکون میده ) محسن !...این دختره رابطه ما رو میدونه!
- ( با چهره بهت زده ) چی؟! ع کجا میدونه ؟
+ (میخنده) نمیدونم! (بلند میشه وایمیسه) باهوشه. حتما یه چیزی دیده
- ( بی اختیار لبخندش کش میاد و در حالیکه به احمد نگاه میکنه) عب نداره ما که بخیل نیسیم. بذا حالشو ببره
+ ( با خنده) میگفت کاش منم مث تو که قلبت واسه محسن میتپه دلم واسه یکی بلرزه ( لبخند میزنه )
محسن خنده ش جمع میشه و با نگاه پر از عشق تو چشمای احمد خیره میشه. آروم در حالیکه دستشو میذاره رو دنده ش از جاش بلند میشه. احمد خیره کاراشو نگاه میکنه
محسن روبروش وایمیسه. احمد با عشق نگاش میکنه
- ( دو طرف صورتشو میگیره یکم میاره بالا و تو چشمای قشنگش زل میزنه) نگفت محسن واسه این چشات میمیره؟
احمد لبخند میزنه و با عشق و خجالت نگاهشو میندازه پایین
- ( دوباره صورتشو میاره بالا ) هوم؟ قربون چشای مظلومت برم
لباشو رو لبای احمد میذاره و نگه میداره. ازش لب میگیره و لب پایینشو یکم میکشه. زخم گوشه لب احمد درد میگیره : اووففف
- ( در حالیکه در آغوشش گرفته و گردنشو میبوسه با چشمای بسته تو گوشش زمزمه میکنه ) دیگه نبینم با غریبه ها گرم بگیریا ! تو فقط مال خودمی
احمد تمام تنش از زمزمه و بوسه های محسن غرق در لذت میشه و ناخودآگاه لبخند میزنه. خودشو در آغوشش رها میکنه و گردنشو میبوسه
- ( پیشونیشو میبوسه و از آغوشش جدا میشه ) بسه داره به جاهای باریک میکشه (با یه خنده شیطنت آمیز نگاش میکنه) منم که میشناسی!
+ ( میخنده. یهو به خودش میاد و بهش خیره میشه ) تو چرا نمیخوابی؟ فکر نکن حواسم بهت نیس. هیچیم که نخوردی
- ( یهو لبخندش جمع میشه و میره لب تخت میشینه ) احمد!
+ ( میره کنارش میشینه ) جانِ احمد
با فکر به احمد و آزارهایی که امروز دید در حالیکه آرنجاشو سر زانوهاش گذاشته و به جلو خم شده، با غم و نگرانی روشو به احمد میکنه
- اون پرویز عوضی دست از سرمون ورنمیداره . میشناسمش. بابت خودم نیس. نگران توئم که دستشون بهت نرسه. دل لامصبم واسه تو آروم و قرار نداره+ (بهش خیره شده) پرویز؟(یهو به خودش میاد و میخنده) پرویز تموم شد!
محسن با تعجب نگاش میکنه
+ ( با خنده) هومن گفت همه شونو گرفتن!
- ( با تعجب بر میگرده به روبروش زل میزنه) پس با این حساب منم میگیرن!
+ ( یهو چهره ش میره تو هم و دوباره لبخند میزنه ) یه چیز دیگه م گفت
محسن روشو برمیگردونه بهش
+ پلیس گفته اگه همکاری کنی باهات راه میان. چون هومن بهشون گفته تو نمیخواستی جنسارو به پرویز تحویل بدی
محسن زل میزنه به روبروش و میره تو فکر. احمد نگاش میکنه
- ( به خودش میاد و روشو بر میگردونه به احمد. با لبخند غم انگیزی نگاش میکنه. با سرش به پاتختی کوچک کنار تخت اشاره میکنه) اون آبو بده من
احمد در بطریو باز میکنه و میگیره طرفش
محسن دردش بخاطر مسکن ها کمتر شده. با کمک احمد آروم دراز میکشه و دستشو باز میکنه که احمد بخوابه
+ ( با تردید محسنو نگاه میکنه ) آخه اینجوری اذیت میشی. درد داری
- ( بهش اخم میکنه ) بگی بخواب بچه ! وای به حالت ایندفعه بلند شی!
احمد از جذبه محسن یاد باباها میوفته و ناخودآگاه خنده ش میگیره. به پهلو رو بهش دراز میکشه سرشو میذاره رو بازوش و سینه زخمیشو آروم میبوسه
- ( سرشو درآغوش میگیره میبوسه ) اینجا سرقفلی داره. سرقفلیشم فقط بنام توئه
چند دقیقه بعد تو آغوش هم خوابشون میبره
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...