- ( محسن عصبانی میشه داد میزنه ) هومن! سر به سر من نذار! حالم خوش نیس (صداشو میاره پایین تر ) روزگار نامرد تر از اونیه که بخوای رو رفاقت حساب کنی . رفاقت یعنی کشک
+ به! دمت گرم مشتی! یعنی مائم؟ تند نمیری یکم؟
- تا حالا از پشت خنجر نخوردی بفهمی چی میگم. تا حالا ع رفیق نارفیقی ندیدی
+ تو که اینا رو راجع به احمد نمیگی؟ هان ؟ نارفیق یعنی احمد ؟!- (با ناراحتی به هومن نگاه میکنه ) آره
+ ( هومن که شوکه شده میخنده ) بی خیال داش محسن! احمد و نارفیقی ؟!
- ( عصبانی میشه ) هومن! گمشو بیرون! گمشو بیرون تا ننداختمت بیرون !+ عههه...خیییل و خب باباااا ... آخه... بابا آخه شما که تا دیروز عاشق معشوق بودین. چی شد یهو؟! الان میگی رفیق شد نارفیق ؟! محسن داداش از قیافت معلومه شب و روز سختی داشتی. بیا بشین
( دستشو میذاره پشت کمر محسنو میبردش به طرف صندلی ) بشین . حالا درست تعریف کن ببینم چی شده !- همون که گفتم ! بیشتر از اینم نپرس
+ ای بابا! مرد حسابی مثکه تو ما رو به هیچیت نمیگیری! منو باش که نگرانتم- اونی که همیشه ادعا میکرد به فکرمه و نگرانمه نارفیقی کرد . دیگه برام نگرانی هیشکی مهم نیس. رفاقت هیشکی مهم نیست
+ محسن! تند نمیری یکم ؟! من که اینجا روبروت وایسادم رفیقتم داری این حرفا رو میزنی. یعنی رفاقت مام پشم؟
- به خودت نگیر هومن. حنای رفیق دیگه واسم رنگی نداره+ یهو در عرض یه روز چرا ع این رو به اون رو شدی؟ ببینم این حرفا رو به اون بدبخت به خود احمدم گفتی ؟
- آره! صبح همینجا تو روش گفتم!+ عه طفلک پسره چه حالی شده ! محسن تو زود آمپر میچسبونی. همه چی رو تار و مار میکنی. بعدش پشیمون میشی. از ما گفتن بود . این حرفا رو به احمد زدی؟ میدونی یه ماه نبودی چه حالی بود ؟ با این حرفایی که تو زدی قلبش واینساده باشه خوبه. من که مث اون به تو نزدیک نیستم با این حرفات حالم بد شد. دیگه چه برسه به اون !
- ( محسن یاد احمد و صدای لرزون ، رنگ پریده و چشمای پر از اشکش میوفته و با ناراحتی چشماشو میبنده ) منم بدی دیدم ! منم دیشب تا مرگ رفتم و برگشتم! ( دست باندپیچی شو میاره بالا نشون میده و داد میزنه ) ایناهاش! فکر میکنی به من راحت گذشته؟!
+ همون کارای همیشگی دیگه آره؟ زدی چیزی شیکوندی ؟ محسن جون ! خشونت تو چیز جدیدی نیس . ما میشناسیمت. میدونیم ظاهرت خشنه ولی تو دلت چیزی نیس. حالام اگه فکر میکنی اشتباه کردی برو از دل احمد درآر. خیلی بچه خوبیه .تو نبودی همش...
- عههه بسه دیگه! نمیخواد خصوصیاتشو واسه من بگی. خودم بزرگش کردم. تو چیزی نمیدونی پس حرف نزن
+ باشه داداش تو که ما رو حساب نمیکنی. ولی اگه کاری داشتی ما هستیم
- (از جاش بلند میشه) دمت گرم ( میزنه رو شونه هومن )
هومن خدافظی میکنه میره
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...