احمد
ساعت ۸ و نیم شبه
احمد مغازه رو میبنده. سوار موتور میشه و راه میوفته سمت مغازه محسن. از شوق دیدن محسن و ترکش نشستن و گشت و گذار دل تو دلش نیست.چرا انقد دوستش داره؟ چرا واسه یه دیدار ساده با محسن دست از پا نمی شناسه؟ مگه محسن کیه؟ مگه فقط رفیقش نیست ؟ نه خب از رفیق نزدیک تره . از رفیق نزدیکتر یعنی چی ؟ خب یعنی برادر . ولی اون که محسن و از برادر بیشتر دوست داره! تو راه به این چیزها فکر میکنه. دلش میخواد بعد از گشت و گذار وقتی با هم میرن خونه سرشو بذاره رو پاش و تنهایی و دلتنگیش تو این مدتو زار بزنه و اونم نوازشش کنه. دلش میخواد محسن فقط واسه اون باشه.
صبح که روشنک بهش زنگ زد و سراغ محسنو گرفت فهمید که محسن دلش با روشنک نیست. وقتی دقیق مرور میکنه متوجه میشه که محسن تا حالا به معنای واقعی عاشق هیچ زنی نبوده. مثل خودش! پس محسن دلش با کیه ؟ احمد که دلش با محسنه . اما اونو نمیدونه
محسن
دل تو دلش نیس که زودتر روی ماه احمدو ببینه و تلافی دیدن قیافه نحس کاووس و خستگی و ناراحتی کار با اون جماعت خلافکارو دربیاره. دلش برا دریاچه آروم و عسلی چشماش تنگ شده.
دیروز که از سفر برگشت فرصت نشد خیلی ببیندش و گرمای رفاقتشو با تمام وجود حس کنه. خیلی دوسش داره. ولی هیچوقت روش نشده این علاقه رو واضح بهش بگه. غرور، شرم ، خجالت یا هر چیزی که هست تا حالا نتونسته به زبون بیاره. فقط اینو میدونه که جونشم واسش میده.
از دور صدای موتور میشنوه. ضربان قلبش تند میشه. احمدو از پشت شیشه مغازه تو تاریکی خیابون میبینه که داره به مغازه نزدیک میشه. محسن میره دم در . احمد میرسه. محسن درو باز میکنه و نگاهشون به هم گره میخوره و دنیایی از حرف و عشق تو نگاهشون رد و بدل میشه .
+ (با گرمی و لبخند ) سلام احمد جان
- سلام داداش. خوبی؟ دیر که نکردم؟
+ نه به موقع اومدی
احمد میاد جلو با هم دست میدن و لبخند میزنن+ موتورو بذار تو مغازه . با موتور من میریم
درو تا آخر باز میکنه. احمد موتورو میاره دم در که ببره تو. محسن موتورو ازش میگیره و خودش میبره تو. احمد بهش لبخند میزنه
- چاکریم
+ ما بیشتر
هر دو وسط مغازه وایسادن. یه لحظه به هم خیره میشن
محسن سکوتو میشکنه و لبخند میزنه
+بریم؟
- بریممحسن موتورو روشن میکنه. احمد دستشو میذاره رو شونه ش و سوار میشه و راه میوفتن
تو راه محسن لبخند میزنه و بلند میگه
+ میدونی تمام مدت سفر دلم چی میخواست ؟
- چی ؟
+ همینکه دوباره تو بیای ترکم بشینی و تو راه اینجوری با هم بلند حرف بزنیم- ( با لبخند ) میدونی منم واسه چی دلم خیلی تنگ شده بود؟
+ واسه چی؟
- همینکه ترکت بشینم و تو بلند حرف بزنی. خیلی دلتنگ و تنها بودم ( این جمله رو آرومتر میگه)+ ( از این حرف احمد قلبش فرو میریزه ) قربون دلت برم رفیق
- چِشَم کف پات رفیق
+ عه خدا نکنهمحسن بالاخره بعد از کلنجار رفتن با خودش حرفشو میزنه :
+ احمد
- جانم
+ یه کاری بگم میکنی؟
- ده تا بگو
+ نوکرتم. میشه دستاتو محکم حلقه کنی دور کمرم و سرتو بذاری رو شونم؟احمد قلبش تند میزنه و بغضش میگیره. محسنم به همون چیزی فکر میکنه که اون فکر میکرد. بی هوا دستاشو دور بدنش حلقه میکنه و سرشو میذاره رو شونه ش. بغضشو به سختی قورت میده. گرمای محسنو با تمام وجود حس می کنه و عطر شونه و گردنشو نفس می کشه
محسن از تماس بدن احمد یدفعه تمام وجودش داغ میشه و از شوق دلش میخواد بلند داد بزنه و گریه کنه
+ آخخخخ قربونت بررممم آخخ که چقد دلم واسه با تو بودن تنگ شده بود لعنتیاحمد دیگه نمیتونه خودشو کنترل کنه . همونجوری که سرش رو شونه محسنه یه قطره اشک داغ و سمج از چشمش میچکه رو شونه ش. سرشو از رو شونه محسن برمیداره که متوجه نشه
+ سرتو بذار رو شونه م احمد
- ( داره اشک میریزه و محسن صورتشو نمیبینه ) نه محسن
+ گفتم سرتو بذار رو شونه م پسر
- ( احمد با صدای لرزون ) نه محسن جان. خطرناکه. تصادف میکنیم
+ سرتو بذار رو شونم بگو چشم
- ( با صدای لرزون )... چشماحمد دوباره سرشو میذاره رو شونه ش
محسن به شوخی سرشو یکم برمیگردونه و میزنه به سرشو لبخند میزنه. احمد دیگه دست خودش نیست. اشکای داغش سرازیر میشه و شونه محسنو خیس اشک میکنهمحسن متوجه خیس شدن شونه ش میشه و بغضش تبدیل به اشکای داغ میشه و جلوی چشمشو تار میکنه
چند دقیقه ای هر دو ساکتنتا اینکه محسن لب باز میکنه
+ یه سر بریم قهوه خونه پیش بچه ها ؟
- آره بریم
گازشو میگیره و با سرعت میرن
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...