part 81

208 27 6
                                    

محسن

نزدیک باغه. یه دلشوره و نگرانی عجیبی داره. پرویز آدمی نیست که به فکر رفع اختلاف و دلجویی باشه... اما از طرفیم میدونه اگه الان به پرویز بگه نه حتما بهش شک میکنه و متوجه میشه نمیخواد جنسارو تحویل بده

ماشینو پارک میکنه. زنگ میزنه...مش رحیم درو باز میکنه...نگاه پیرمرد با دفعه های قبل فرق داره...یه جور نگرانی و هشدار تو چشماشه
محسن به سمت ساختمون میره

پرویز تو سالنه
محسن میاد تو و بدون هیچ حرفی وسط سالن وایمیسه. سرشو میگیره بالا و با غرور و اخم خیره میشه به پرویز
چند تا از آدمای پرویز اطراف سالن وایسادن و نگاش میکنن

پرویز برمیگرده و روشو به محسن میکنه
+ به به چه عجب! (موذیانه نگاش میکنه) از چیزی دلخوری؟
- ...اووممم...باید باشم؟

+ ( پرویز پوزخند میزنه) اگه هستی به خودم بگی بهتره تا به دیگران
- (محسن یهو‌ بهت زده و خیره نگاش میکنه) دیگران؟

+ آدرس امشبو غیر از ما کس دیگه ایم میدونه؟
- ( محسن یکم دستپاچه میشه )...اووممم...واسه چی کسی باید بدونه؟
+ آخه میدونی؟... آدرس اینجا لو رفته

محسن شوکه میشه و خیره به پرویز نگاه میکنه

+ و غیر از تو کس دیگه ای از این آدرس خبر نداشت
محسن سرشو تکون میده و شوکه به پرویز نگاه میکنه

+ راستی! گرفتاریت رفع شد؟ اون یه هفته‌ای که از من وقت گرفتی...(برمیگرده با اخم و عصبانیت به محسن خیره میشه )...قبلا بهت گفته بودم عاقبت کسی که به من نارو بزنه یا بخواد خیانت کنه چیه

محسن با چهره تو هم و با اخم پرویزو نگاه میکنه در حالیکه متوجه شده پرویز بو برده
- ...تو حالت خوش نیس...میرم یه روز دیگه میام...( محسن برمیگرده که بره)

+ (پرویز با عصبانیت داد میزنه) وایسا سر جات!
محسن در حالیکه با اخم و عصبانیت دستاشو کنار بدنش مشت کرده یهو وایمیسه و برمیگرده رو به پرویز
- پرویز حرکتی کنی این خونه رو آتیش میزنم... میشناسی منو!

+ (پرویز با عصبانیت نگاش میکنه و پوزخند میزنه) ...فک میکردم باهوشتر از این حرفا باشی که روبرو من وایسی...فکر همه جاشو کردم که گفتم بیای اینجا...تو خیلی از من میدونی... حیفه همینجوری بری

محسن متوجه میشه که پرویز میخواد بکشتش و با کلک کشوندش اینجا...درحالیکه غم و نگرانی وجودشو میگیره چشماشو میبنده...اما پرویز از کجا فهمیده!

+ ...اما قبل از وداع...یه سورپرایز واست دارم...
(محسن سرشو میاره بالا و به پرویز خیره میشه) نمیخوام ناکام بری (پرویز به آدماش اشاره میکنه) ببرش اون ساختمون (دوباره به محسن نگاه میکنه) میخوام یه منظره رو از نزدیک ببینی (پوزخند میزنه) شاید بعدش توام یه حرفایی واسه گفتن داشته باشی

دو تا از آدمای پرویز با پوزخند به محسن نزدیک میشن که ببرنش اون ساختمون

SoulmatesWhere stories live. Discover now