مونا با بتادین و گاز استریل میاد تو اتاق.
رو به محسن میکنه : لطفا شما دراز بکش
محسن هیچی نمیگه
مونا به احمد میگه : پس اول شما
احمد : من چیزیم نیس خوبم
محسن با اخم و چهره تو هم و بی جون نگاش میکنهمونا به زخم سینه محسن اشاره میکنه : اون زخم عفونت میکنه. باید ضدعفونی شه. دراز بکشین
احمد برمیگرده رو به محسن و بدون اینکه ازش بپرسه کمکش میکنه پیرهن خونی و پاره رو درمیاره
و کمک میکنه دراز بکشه
احمد میره لب پایین تخت کنار پای محسن میشینهمونا با ناراحتی به محسن نگاه میکنه و میاد جلو
پنبه رو آغشته به بتادین میکنه رو زخمای خونی سینه ش میذاره. محسن از تماس پنبه و بتادین چهره ش از درد و سوزش جمع میشه. مونا گاز استریلو با چسب روی رد زخمای شلاق میذارهاحمد با چهره پر از غم نگاه میکنه
مونا زخمای صورت محسنو بتادین میزنه و رو ابرو و گونه ش چسب زخم میزنه. دنده پایینیش رو نگاه میکنه : این کبودی و دردی که شما داری بخاطر شکستگی دنده س. هر چرخش بدن، سرفه و هر حرکت تو بالا تنه باعث درد زیادی میشه و فشار میاره. شکستگی دنده هم جوریه که خودش باید جوش بخوره. لااقل دو ماه زمان نیاز داره. هر نوع فشار تو این مدت عقب میندازه
احمد با بغض و ناراحتی یهو سرشو میندازه پایین
مونا : تو سرمتونم مسکن میزنم ( به احمد نگاه میکنه ) حالا شما
احمد که نمیخواد محسن بدنشو ببینه میگه : نه من چیزیم نیس!
محسن با اخم و ناراحتی نگاش میکنه و روشو میکنه به مونا و با صدای بی جون میگه : خانم اون گاز و بتادینو بذا باشه
احمد یهو سرشو میگیره بالا و بهش خیره میشه
محسن رو به مونا : دمت گرم. زحمت کشیدین
مونا در حالیکه از ممانعت احمد واسه معاینه و پانسمان تو فکره از اتاق میره بیرون
محسن با درد نیم خیز میشه. احمد سریع میره زیر شونه شو میگیره کمکش کنه
+ چرا بلند میشی استراحت کن- (محسن با درد میشینه و بهش اخم می کنه) چی رو میخوای ازم پنهون کنی
+ ( با نگرانی از اینکه محسن با دیدن کبودیا و زخمای تنش غصه میخوره و عصبانی میشه از جاش بلند میشه و نگاش میکنه) هیچی!
- ( در حالیکه بدون پیرهن با سینه و بدن زخمی ولی عضلانی و زیبا لب تخت نشسته با چشمای پر از غم بهش میگه) اون زخم شکمت که دهن باز کرده خودم دیدم که، بالاخره که باید همه رو بهم نشون بدی! بیا لباستو درآر دراز بکش
+ محسن جان من خوبم چیزیم نیس
محسن در حالیکه درد میکشه عصبانی میشه و با انگشت به احمد که حالا با یکم فاصله ازش وایساده اشاره میکنه : بیا اینجا
+ ( با نگرانی نگاش میکنه ) محسن. ندیدی الان چی گفت؟ نباید به دنده ت فشار بیاد. الان حرص بخوری فشار میاد
- ( با عصبانیت نگاش میکنه) خودم پاشم؟ تا تکون میخوره از درد چهره ش میره تو هم
+ ( سریع میره جلو) خیل و خب ! تکون نخور
احمد کنارش میشینه و سرشو میندازه پایین
- ( دستشو پایین تیشرت احمد میبره) درآر اینو
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...