کاووس سریع از خونه میره بیرون
محسن میرسه. زنگ خونه کاووسو میزنه . چند بار زنگ میزنه. کسی درو باز نمیکنه. "آره! فرار کن! بالاخره که دستم بت میرسه"موبایل محسن زنگ میخوره. پرویزه.
+ نیومدی اینور
- باس میومدم؟!
+ یادت رفته رو صد میلیارد پول خوابیدی ؟
- ( محسن از عصبانیت برافروخته شده ) جاش امنه
+ جونتو با صد میلیارد تاخت نزنی
- تهدیده؟
+ (پرویز با پوزخند) هر جوری میخوای فک کن پولت آماده س. یه میلیارد نقد
- بش فک میکنم
+ تهدیده؟
- هر جوری میخوای فک کن
+ ( پرویز با یه خنده بلند مصنوعی) نههه! خوشم اومد!هوا روشن شده
هومن به احمد که رو مبل تو حال نشسته و با نگرانی و عصبانیت و اخم به روبروش خیره شده نگاه میکنه
+ احمد جان! محسن سایه دشمنتو با تیر میزنه. انتظار داری چاقو بت زدن نره سراغشون؟! بعدم تو که محسنو میشناسی ما حریف این بشر نمیشیم. آخر کار خودشو میکنه. الان دو ساعته با این حالِت اینجا منتظرش نشستی. رنگ به روت نیس. چیزیم که نمیخوری. پاشو لااقل استراحت کن. چشات داره میره- ( بدون اینکه به هومن نگاه کنه با اخم به روبروش زل زده ) هومن
+ جان داداش
- یه زنگ بش میزنی ؟
+ دیدی که چند بار زدم جواب نداد. الان بازم میزنم....... بفرما....آقا جواب نمیدهاحمد از نگرانی چهره ش میره تو هم. سرشو میندازه پایین و بین دستاش میگیره
با صدای کلید که تو قفل در میچرخه برمیگردن و محسنو میبینن که میاد تو
+ بفرما احمد آقا. اینم محسن شما صحیح و سالماحمد در حالیکه تو دلش از خوشحالی میخواد بال دربیاره ولی به روی خودش نمیاره و بدون اینکه به محسن نگاه کنه با اخم به روبروش خیره میشه
محسن میاد تو با هومن دست میده
+ دمت گرم که اومدی
- چاکریم
میره پیش احمد و دولا میشه سرشو میبوسه. احمد نگاش نمیکنه و همچنان اخم کرده+ ( محسن در حالیکه به طرف آشپزخونه میره) یارو در رف! و گرنه از صفحه روزگار محوش میکردم
احمد بدون اینکه به محسن نگاه کنه با اخم به حرفاش گوش میده.محسن در یخچالو باز میکنه و بطری آبو سر میکشه
- ( هومن با نارضایتی به محسن نگاه میکنه ) کجا بودی؟ داداش نمیگی نصفه شب بلند میشی میری یه خبرم نمیدی ما نگران میشیم؟!
+ زنگ زدم بت که- ( هومن میره پشت اپن آشپزخونه و خیلی آروم در گوش محسن میگه ) نزدیک سه ساعته اینجا نشسته. ع نگرانی فشارش بدجور افتاده بود. رنگش مث گچ شده بود. الانم حالش خوش نیس. محسن یکم هوای رفیقاتو بیشتر داشته باش.
+ ( محسن با چهره جاخورده و متعجب ) نوکرشم هستم. ولی چه ربطی داره؟
در حالیکه محسن و هومن به طرف در خروجی میرن
هومن سرشو برمیگردونه : احمد جون خدافظ
احمد با صدای ضعیف و ناراحت : خدافظ دمت گرم که اومدی- ( هومن تو راهرو در حالیکه کفششو پاش می کنه) محسن جون داداش اینا خطرناکن مگه احمدو نزدن ؟ خب زبونم لال تو رم میتونن بزنن دیگه
+ خب که چی! ینی احمدو زدن من وایسم تماشا کنم؟ که یه وقت منو نزنن؟
- داداش بدت نیادا ! صدقه سر ماجراجویی شما احمدو زدن! قبلشم که خودت چزوندیش+ ( به هومن نگاه میکنه و با ناراحتی آه میکشه ) هومن دلم و آتیش نزن. خودم وجدانم لهه. نگاه نکن به رو خودم نمیارم. به خدا قسم هر بار که نگاش میکنم قلبم آتیش میگیره. نمیدونم چجوری جبران کنم...اصن وقتی یادم میوفته بهش...بش چاقو...( با چهره غمزده سرشو میندازه پایین )
- ( هومن با ناراحتی دستشو میذاره رو شونه ش) میفهمم داداش. ولی اینکه دنبال انتقام باشی احمدو بیشتر اذیت میکنه. میترسه ع دستت بده. پیشش باش
+ ( محسن لبخند غم انگیزی میزنه ) نوکرشم هستم. داداش دمت گرم که اومدی
- چاکریم
هومن میره
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...