احمد
دوباره زنگ میزنه. ولی در باز نمیشه. کاووس پوزخند میزنه و میاد جلوتر.
+ ببین آق پسر! نمیخواد درو بزنه. میبینی که. بهتره بزنی به چاک- ( به کاووس با اخم و عصبانبت نگاه میکنه و دوباره زنگ میزنه . میاد عقب تر سرشو میگیره بالا ، پنجره رو نگاه میکنه و داد میزنه ) محسن ! محسن در و باز کن
+ ( کاووس دوباره میاد جلوتر) ببین ! من جای تو باشم میرم
- ( احمد عصبانی میشه و هولش میده ) گمشو عوضی !
+ هووووی! مواظب رفتارت باش پسر جون ! واست گرون تموم میشهمحسن
از پشت آیفون داره میبینه و گوش میکنه. میاد پشت پنجره اتاق خواب
- کاووس ! کاووس! داری چه غلطی میکنی ؟!
+ هیچی داش محسن ! یه مزاحم بود ردش کردم ( با پوزخند به احمد نگاه میکنه )احمد با ناراحتی سرشو بالا گرفته و محسنو که سرشو از پنجره آورده بیرون نگاه میکنه. نگاهشون تو هم قفل میشه. به هم خیره میشن. نگاهشون ظاهرا ناراحت و عصبانیه ولی مخصوصا نگاه احمد پر از محبته. محسن سرشو میندازه پایین میره تو
پرده رو میکشه و به دیوار کنار پنجره تکیه میده. چشماشو میبنده و لبشو گاز میگیره. این چهره معصوم و ناراحت ازش چی میخواد؟ فکر میکرد با حرفای امروزش دیگه احمد نمیاد .ولی به فاصله چند ساعت اومده ببینه محسن چرا ناراحت و غصه داره. دل و عقلش با هم یکی نیست. دلش میگه همین الان درو بزنه احمد بیاد بالا و کاووس و رد کنه بره. ولی عقلش همش حرفای روشنکو میاره جلو چشمش
+ خب دیگه آق پسر! اگه میخواس تا الان درو بزنه زده بود. فهمیده تا الان چه خبطی کرده . ولی ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س. اینه که شمام دیگه سر و کله ت این ورا پیدا نشه . و گرنه...
- ( احمد با تهدید کاووس عصبانی و قرمز میشه و میاد جلو یقه شو میگیره ) خففههه شووو آشغال!
+ ( کاووس دست احمدو از یقه ش جدا میکنه و هلش میده تو دیوار ) بچه پررو !احمد دوباره میخواد بیاد سمت کاووس که در باز میشه و محسن با جذابیت همیشگی میاد بیرون. یه پیرهن جذب مشکی با یقه باز که عضلات خوش فرم سینه شو کاملا مشخص کرده ، شلوار مشکی و کاپشن مشکی چرم پوشیده. ریش و سیبیل مشکی به صورتش جذابیت بیشتری داده. دوباره نگاهشون تو هم گره میخوره. محسن سرشو میندازه پایین و درو قفل میکنه
- محسن ! کارت دارم !
+ ( محسن نگاش میکنه ) میبینی که دارم میرم جایی، وقت ندارم
- باید باهات حرف بزنم
+ الان نمیتونم. بعداکاووس به احمد پوزخند میزنه. احمد با اخم و عصبانیت یه نگاه به کاووس میندازه و دوباره محسنو نگاه میکنه.
- محسن یعنی این یارو واجب تره؟
+ احمد ! گفتم.الان.نمیتونم! تمام!محسن موتورو روشن میکنه و کاووس ترکش میشینه
احمد با حسرت و ناراحتی کاووسو که ترک محسن نشسته نگاه میکنه و با تاسف سرشو تکون میده
محسن متوجه میشه و خودشو میزنه به اون راه
موتور و برمیگردونه و حرکت میکنناحمد دور شدنشو نگاه میکنه. در حالیکه بغض و ناراحتی و عصبانیت همزمان تو وجودشه سوار موتورش میشه میره
محسن
تو راه حتی یه کلمه هم حرف نمیزنه. ناراحته. چشم دوخته به روبروش. کاووس داره زیر لب آواز میخونه. یهو دستشو میذاره رو شونه محسن و با خنده میخواد یه چیزی بگه
+ ( محسن با عصبانیت با آرنج و کتفش ضربه میزنه و دست کاووسو از رو شونه ش پرت میکنه ) دستت و بنداز ! حواستو جمع کن کاووس ! فاصلتو با من حفظ کن !
- خییییل و خب داداااش! ما رو باش فکر کردیم داش محسن ما رو به رفاقت قبول داره
+ خفه! من تو رو به هیچیم قبول ندارم!- (کاووس با خنده ) حالا داریم میریم یه جایی که اگه اونا بیان دست رو شونت بذارن نمیتونی پس بزنی داشی. شایدم دست دور گردنت بندازن. شاید رو پات، شاید رو بازوت... شاید رو...
+ خفه شو !- ( کاووس بلند میخنده ) داش محسن ولی اگه بخوای همینجوری برج زهرمار باشی همشون ع دورت فراری میشن. هر چقدم داش محسن ما خوشتیپ باشه اون خوشگلا از خشونت میترسن فرار میکنن
+ خفه شو ما برا کار میریم اونجا. فقط کار !
- باشه داش حالا میبینیم ( میخنده )
YOU ARE READING
Soulmates
Fanfictionرفیق آدم میتونه عزیزترین کسش باشه یا جزوی از وجودش... سنگ صبورش یا میتونه عشقش باشه یا حتی میتونه زندگی آدم بشه...و دلیل نفس کشیدنش...