***
ساعت دیگه داشت دوازده میشد مونده بودم کجا ببرمش برای شام
تا اومدم ماشین را روشن کنم تلفنم زنگ خورد مامان بود
با لبخند جواب دادم
سلام عشقم
ناگهان دیدم سورین زیر چشمی داره نگاهم میکنه و اخم کرده و اره بیرونا نگاه میکه
دلم میخواست یکم اذیتش کنم پس پشت تلفن یک بارم نگفتم مامانمه یا جوری رفتار نکردم که بهش بفهمونم
مامان.سلام دخترم تو نمیخوای بیای اینجا/از بابات شندیم رفتی پیش سورین اگه پیشته باهم بیاین اینجا
دیگه نمیشئ پنهان کاریکنم و باید ازش میپرسیدم
مینسو.الان ازش میپرسم
با این حرفم سورین به سمتم برگشت و با نگاهی سرد نگاهم کرد
مینسو.سورین مامانم میپرسه اگه مایل باشی بریم خونه ما
سورین با این حرف که فهمیده بود مامانمه اروم شد و گفت اره مشکلی نیست
مینسو.اما اگه خسته ای یا دوست داری بریم بیرون هیچ مشکلی نست کسی ناراحت نمیشه حق انتخاب با خودته
سورین با لبخندی اروم گفت نه مشکلی نیست دوست دارم با خانوادت اشنا بشم
مینسو.باشه
تلفن را دوباره روی گوشم گزاشتم و به مامان گفتم.مامان داریم میام ولی نمیدونی چقدر دلم برای دست پختت تنگ شده
مامان با خنده گفت.ای شکمو بیا غذا امادست ولی دست پخت من نیست راستی مهمون داریم مامان و پدر سورین و همینطور پدر بزرگ و مادر بزرت هم اینجان یادت نره زود بیای مواظب خودت باش
سریع قطع کرد و مجال اعتراض به من نداد لعنتی میدونست اگه بگه همه اونجان به احتمال زیاد نمیرم برای همین نارو زد
البته از مادر بنده و همسر اقای لی توقع کمتری نمیرفت
رو به سورین کردم و بهش گفتم پدر و مادرش اونجان و اونم تعجب کرد ولی گفت باشه
داشتم بدون حرف میروندم که سورین سکوت توی ماشین را شکست
سورین.چرا با ماشین اومدی تو که انگار خیلی موتورتا دوست داشتی
مینسو.صد البته که هردوشون را دوست دارم ولی من عاشق سرعتم ولی مواقعی که میرم شرکت کلی پرونده هست که باید ببرم خوه یا بیارم برای همین با ماشین میرم الانن هم که میبینی چیزی اینجا نیست به بچه ها سپردم مدارک را ببرن شرکت
سورین.اهان
اووووممممم
حوصلم سر رفت بیا یه بازی بکنیم
مینسو.چه بازی
سورین که انگار به خواسته اش رسیده بود با صدایی که خوشحالی توش موج میزد گفت .هرکی یه سوال از طرق مقابل میپرسه و اون باید جواب بده هر سوالی و اگه نخواد جواب بده باید مجازات بشهدر مرد مجازات هم طرف مقابل تصمیم میگیره
مینسو.باشه پس تو شروع کن
سورین .اوووم کسیا دوست داری///
با این حرفش تعجب کردم و لی سریع به خودم اومدم و سریع زدم زیر خنده
اونکه با یه نگاه منتطر بهم نگاه میکرد پس اروم اروم خندم را جمع کردم و با حالت جدی جوابشا دادم
مینسو. نه تا حالام کسیا غیر از خانوادم و افراز نزدیکم دوست نداشتم ولی در حدی نبوده که بخوام برای کسی زندگی کنم
خب خب نویت منه خانوم کوچولو
صاف نشست و بیشتر کنجکاو شد که چی ازش میپرسم
مینسو.اووووم خب تو چی تو کسیا تو دلت داری/
BINABASA MO ANG
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...