داستان از زبان مینسو
با رسیدن به کلاسمون و معلم که دیده بود تنبیه شدیم دیگه تنبیهی بهمون نداد و با خیال راحت رفتیم و سر جامون نشستیم
یه ثانیه از نشستنم نگذشته بود که جنی سللقمه ای به پهلوم زد
اروم گفتم
مینسو:چته حیون
جنی:هنوزم بیشعوری .امشب میخوام باهات پارتی بگیرم نظرته
مینسو:امروز سورین میره جشن جایزه طلایی یه فرش قرمزه که
جنی با بی حوصلگی توی حرفم پرید
جنی:نه نیار دیگه خیلی وقته باهم نبودیم
مینسو :میام ولی نه امروز نظرت درمورد فردا چیه
جنی با ذوق گفت
جنی:معلومه هر موقع تو بخوای دوباره مثل قدیما همین کارا را میکنیم
جنی اینقدر ذوق کرده بود که کنترل صداش را از داد و تقریبا توی کلاس داد زد
معلم عصبی دستش را روی میز تا ما را ساکت کنه
هردو ساکت شدیم
همه به ما نگاه میکردن سرم را با تاسفم روی میز گذاشتم
جنی هم دقیقا مثل من همون کارا کرد و هردو ریز خندیدم
خیلی وقت بود دلم میخواست مثل قبل یکم سرم خلوت تر بشه
حالا که شرکت سروسامون گرفته بود راحت تر شده بودم
چند هفته دیگه جشنواره بهاره بود و من هم باید تدارکاتش را با شورا هماهنگ میکردم تا قسمتی از کارا را به گردن بگیرم
به اعضای شورا فکر کردم
تابه حال با هیچ کدومشون برخوردی نداشتم
مخصوصا اون پسر الفا که حرفش زبون زد همه تو مدرسه بود
رئیس شورا
*****
عصر همون روز
بعد مدت ها هردو یعنی من و سورین توی خونه بودیم و داشتیم کنار هم وقت میگذروندیم البته اگه اون چند استایلیست ماهر یا اون دوتا ارایشگر حرفه ای در سطح جهانی را فاکتور بگیرم
سورین درحالیکه زیر دست اون دو ارایشگر ارایش میشد داشت تمامی لباس هایی که از مجله ها و بهترین مدل ها از بهترین برند ها که از قبل با سایز دقیقش فراهم شده بود را چک میکرد و سعی در انتخاب یکی از اون ها را داشت با صدای عصبی ای گفت
YOU ARE READING
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...