Part 50

83 10 15
                                    

داستان از زبان سوم شخص

با خنده های وحشیانه لگد محکم دیگه ای به جسم بیجونی که روی زمین افتاده بود زدن و بدون توجه به خونی که از دهن و دماغش جاری میشد با خنده ازش دور شدن

پسرک بیجون با تمام دردی که توی بدنش پچیده بود  دستش را بالا اورد تا اشک های کوفتیش را مخفی کنه 

حالش از خودش بهم مخورد 

از اینکه اینقدر ضعیف بود 

تو اون لحظه احساس مرگ میکرد 

مزه خون از دهنش نمیرفت 

مگه اون چیکار کرده بود

اون تنها میخواست یه زندگی اروم و نرمال داشته باشه اما همه چیز بهم ریخته بود 

اصلا نمیدونست این اذیت و ازارها از کی شروع شدن 

مگه اون چیکار کرده بود 

شاید اگه الفا بود و یه بتایی که توی یه خانواده ی معمولی به دنیا نمی اومد این شکلی نمیشد 

شاید هر روز مثل یه کیسه بوکس کتکش نمیزدن 

شاید میتونست مثل هر دانش اموز دیگه ای بتونه به فکر اینده باشه 

شاید میتونست عاشق بشه 

شاید شاید شاید 

حالش از این همه شاید بهم میخورد 

با صدای زنگ فهمید بیشتر از این نمیتونه اونجا بمونه وگرنه غیبت میخوره و اگه به گوش خانوادش میرسیید 

حرفاشون بیشتر اون همه لگد درد اور بود 

دست هاش را روی زمین سرد که تا چند لحظه پیش مثل تنها تکیه گاهش بود گذاشت 

با تمام زور که داشت بدن بی رمقش را بلند کرد 

به لباس فرمش نگاه کرد  

لباسی که صبح مرتب و تمیز بود شاید حالا بیشتر از دوتا دکمه روش نداشت و رنگش  کدر و خاکی بود و رنگ لکه های سرخ خون روش که هیچ کس نمتونست ازش چشم برداره ولی 

این دنیا کور تر و ظالم تر از این حرف هاست 

با تنها قدرتی که داشت پاها ی دردناکش که معلوم نبود چند کبودی امروز به کبودی های گذشتش اضافه شده  را روی  سنگ فرش ها میکشد تا خودشا به کلاس برسونه 

به راه پله رسید و برای بار هزارم به خاطر اینکه کلاسش طبقه ی سومه لعنت فرستاد 

قدم های ارومش را با کمک به میله ها برمیداشت که ناگهان احساس کرد پاهاش خالی کرده

بین زمین و هوا بود که کنترلش را از دست داد 

پسرک جوون اینقدر بی رمق بود که دستش تحمل وزنش را نکرد و از میله باز شد 

فکر میکرد حالاست که دیگه با برخورد با پله ها شاید این عذابش تموم بشه که ناگهان با افتادنش توی اغوش گرم شخصی چشم هاش که از ترس بسته بود را سریع باز کرد تا بتونه ناجی شاید هم کسی که جلوی مرگ و ارامشش را گرفت ببینه که با دیدن اون فرد 

کاملا جام کرد 

شخصی که حتی فکرشم نمیکرد بهش بر بخوره  

*********

از این سبک داستانا خوشتون میاد ؟

؟


به نظرتون اون شخص کیه 

؟

*ببخشید این چند وقت نبودم * 

کامنت و ووت فراموش نشه 

حیف داستان هام خواننده ی زیادی نداره 



؟

My omegaOù les histoires vivent. Découvrez maintenant