داستان از زبان سوم شخص
روز عروسی فرا رسیده بود
زودتر از هرچیزی که توی فکرشون بود
ایری هنوز با پدر و مادرش روبرو نشده بود چراکه اقای پارک نمیخواست اون دختردوباره به اون وضع بیوفته برای همین روز رسیدنشون خودش و خانوم پارک اون ها را شخصا به لوکس ترین هتل بردن
خانوم و اقای پارک توی دو روز باقی مانده به عروسی تمام تلاش خودشون را کردن تا اون عروسی و نامزدی را لغو کنن ولی حتی بازهم با صحبت دوباره و درخواست لغو شدن این نامزدی و عروسی با رد شدن شدیدش روبرو شدن
جنی و ایری به وضوح وضع پدر و مادرشون را میدیدن که توی این دوروز خونه نبودن و موقع برگشتشون هم سعی در مخفی کردن خستگی روحیشون را دارن چرا که حتی حساب اون درخواست های احمقانه و شکستن غرورشون از دستشون در رفته بود
***
داستان از زبان جنی
عصبی دستم را روی گردنم کشیدم و به خودم توی اینه نگاه کردم
اماده اماده بودم لباس ابیم با صورتی که به خاطر زحمت بهترین ارایش گر کشور بهترین شده بود
همه را از اتاق مخصوص وی ای پی بیرون کرده بودم
اتاقی که اینقدر تجملاتی و زیبا بود با باغ بزرگی هم که داشت اصلا ادم باورش نمیشد یه کلیسا باشه
جشن توی بزرگ ترین کلیسای شهر به زیبا ترین شکل و بهترین نحو در حال اجرا بود
و مهمون هایی که از سراسر کشور حظور داشتن و حتی از خانواده های اشراف وشاهزاده ها
ک..رم تو این شانس گوه
من هیچ وقت تو زندگیم کاری که به میلم نباشه انجام ندادم ولی الان دارم دستی دستی هم زندگی خودما هم ایری را به گ.ا میدم
حتی چندین دفعه توی اون دو روز کوفتی به دیدن اون دوتا اش.غال رفتم و غرورم را خورد کردم نه فقط برای خودم بلکه برای ایری
من جهنم
ولی شاید اون در اینده عاشق یکی دیگه میشد ولی اینطوری ...لعنتی
احساس میکردمم نمیتونم نفس بکشم
انگار که یه قلاده ی اهنی دور گردنم باشه
با صدای تقه ی به در نقاب خشکم را زدم و جدی شدم
جنی :بیا تو
![](https://img.wattpad.com/cover/261505469-288-k307999.jpg)
YOU ARE READING
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...