Part 78

94 12 0
                                    

داستان از زبان سوم شخص 

صدای ضربات محکم مشت های قویش به کیسه بوکس با ضرب های اهنگ یکی شده بود و صحنه ی جالبی را ایجاد میکرد 

جنی همینطور که مشت های محکمش را از خشم به کیسه بوکس میکوبید زیر چشمی حواسش را به رقص زیبای ایری داد که حتی از قبل هم زیباتر میرقصید و رقصش  بهتر از رقاص های حرفه ای شده بود 

اخرین ضربش با اخرین قطعه ی اهنگ هماهنگ شد و بدن هردو در یک لحظه اروم شد 

ایری با ارامش درحالی که سمت بطری ابی که روی زمین گذاشته بود میرفت با ارامش بی اینکه به پشتش که جنی حظور داشت نگاه کنه با صدایی رسا گفت 

ایری-حالا که اروم تر شدی نمیخوای بگی چی شده 

جنی با یاداوری موضعی که از صبح ذهنش را درگیر کرده بود حواسش از اون دخترک ناز به موضووع پرت شد 

ایری که فکر میکرد مثل همیشه جوابی نمیگیره منتظر جوابی نبود و منتظر بود جمله ی همه چیز خوبه نگران نباش را بشنوه که با صدای عصبی جنی با تعجب به سمتش برگشت 

جنی-ااااااه اون عوضی حرومی 

و مشت محکمش را دوباره به کیسه بوکس زد 

ایری که احتمال میداد بدونه کی را میگه بی اینکه حرفی بزنه به جنی نگاه کرد تا ادامه ی حرفش را بزنه 

جنی-اون الکس  حرومی فکر کرده دقیقا کیه .تنها یک هفته از ادغام شرکت ها میگذره ولی مینسو و مارا مجبور کرده این کارا بکنیم 

ایری که خبرها به گوشش رسیده بود میدونست منظور جنی چیه 

مینسو اینقدری بکوب کار میکرد و همه چیر را درست کرده بود که ادغام ظرف یک هفته اتفاق افتاد و تعداد بیهوش شدن کارمندها از خستگی از تمامی شعبه ها و شرکت ها مخصوصا شرکت خودش به گوش میرسید اون توی این یک هفته تنها پنج تا منشی عوض کرده بود چرا که تک تکشون بیهوش میشدن و راهی بیمارستان میشدن و حتی به وضوح پدر و جنی  سرشون شلوغ تر شده بودن و حتی پدر خودش را تی اتاق کارش زندانی کرده بود 

مینسو عملا توی این یک هفته خواب نداشت و همه به شدت ازش ترس داشتن اون وجهی از خودش را نشون داده بود که هیچ کس نمیدونست 

پدر و جنی به وضوح خسته بودن و هرروز کار میکردن چه برسه مینسو 

با صدای زنگ گوشی هردو  نگاهشون به گوشی ای که صدای زنگش سکوت باشگاه را میشکست نگاه کردن جنی که انگار حوصله نداشت حتی به سمت گوشی هم نرفت 

My omegaTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang