part 15

166 23 0
                                    

اومدم از جام بلند بشم که خانوم لی که کنارم نشسته ارم دستشا گزاشت رو دستم و گفت دخترم اول شامت را بخور مشخصه خسته ای اگه چیزی باب میلت نیست بگو
با این رفتارشون حتی بیشتر شرمم میشد و خجالت زده 
بودم به ارومی سرجام نشستم
که یه ظرف سوپ گوشت جلوم گزاشته شد تصور میکروم دوباره مینسو برام غذا گزاشته که دیدم مادر بزرگ مینسو با لبخند به کاسه اشاره کرد و گفت: فکر کنم جوان های این دوره زمونه زیاد به وعده های غذاییشون اهمیت میدن به کالری و اینجور چیزا اما این سوپ مخصوص منه یکم بچش نگران کالری هم نباش خوراک طبیعه ایه با یه لبخنو ازشون تشکر کردم و سوپ را چشیدم واقعا طعم خیلی خوبی داشت و حس تازگی به ادم دست میداد
بعد از شام مینسو و پدرش به حیات رفتند
بعد از دقایقی پدر دوتا برادر اسکلم را بلند کرد و انها هم به حیات رفتند میدونستم میخواستند حرف بزنند
فکر میکردم جو حالا خیلی بشه ولی خلاف تصورم مادر بزرگ مینسو و مامانش اومدن و کنارم نشستند و با ارامش باهام حرف زدند ولی اصلا از قضییه دعوا و اتفاقات چند ساعت پیش بهم چیزی نمیگفتند و گلایه نمیکردند
هنوز پدر بزرگش در جمع ما بود اقای لی یکی از افراد خیلی بزرگ کشور بود دقیقا مثل پدر بزرگم سر شناس و واقعا ستودنی
بعد اینکه با شوخی و حرف های مادر بزرگ و مادر مینسو ارم شدم به طرف مادرم نگاهی انداختم که واقعا بیخیال به گوشی اش نگاه میکرد و واقعا برایش مهم نبود
حتی تصور اینکه اون روز را پیش من مانده برای هیت من را متعجب میکرد
حتی به حس مادری اش شک دارم
به ارامی از جایم بلند شدم و به سمت اقای لی رفتم و با ادب تعضیم کردم که مادرم شک شد و اومد اعتراضی نشون بده که من سریع به حرف اومدم و گفتم : ُاقای لی به خاطر اتفاقات امشب و چیز هایی که دید لطفا من خانواده ام را ببخشید من واقعا معذرت میخوام
و به سمت مامان جان و مادر خانوم.خودشون توی حرف هاشون گفتند اونا را اینطوری و راحت صدا بزنند .برگشت و به انها هم تعضیمی کردم و دوباره معذرت خواهی کردم
اقای لی پدرانه بهم لبخند زد و گفت بیا اینجا بشین دختر و به کنار خودش اشاره کرد
به ارومی نشستم و دستم را توی دستاش گرفت و فشرد همه ی رفتار هاش پدرانه بود و میشد گفت از محبت بود
دخترم معذرت خواهیت را قبول میکنم ولی لطفا دخترم را ببخش مینسو دختر خیلی خوبیه و مطمعنم با چیزی که امروز دیدم برات هرکاری میکنه اون فقط برای ادمای مهم زندگیش که میشه خیلی عصبی میشع
و راستی احساس هایی که داری برای هرمون هات نیست احتمال میدم الان این چیز فکرت را درگیر کرده ولی اینا بدون دخترم این علائم مثل مستی میمونه ادم مست میکنه تا هرچی تو دلشه بریزه بیرون و مستی یه بهونست پی هرمون ها هم بهونند و فقط به دلت گوش کن
و یه چیز دیگه شده بدترین راست را به مینسو بگو ولی حتی برای حفاظت از اون هم که شده بهش دروغ نگو اون موقع اون وختر دختری نیست که تو میشناسی
منکه دقیق به حرفاش گوش داده بودم با لبخند گفتم چشم پدر جون
در یک عان جلوی دهنم را گرفتم و گفتم  بخشید
که پدر جان خندید و گفت مشکلی نیست عزیزم توهم دیگه دختر منی و هر کمکی خواستی روی ماهم حساب کن حتی اگه مینسو کار بدی کرد بهم بگو من دعواش میکنم
و بعدش بهم چسمک زد
که صدای مامان جان به گوش خورد اه پدر جون دختر من کاری بدی نمیکنه .و روبروی من ادامه ی حرفشا زد.ولی وافعا اگه کاری به من بگو تا گوششا بپیچونم
با این حرفش خندیدم و گفتم .نه مامان جون دخترتون را خیلی خوب بزرگ کردید و واقعا یه فرد عالیه درسته حدود
یک هفتست میشناسمش ولی واقعا ادم خوبیه
****
بعد از بگو بخند و اشتی کنونی که بین مینسو و داداشام و پدر .بابای مینسو .و بابا صورت گرفت به سمت خونه رفتیم توی طول راه هیچ حرفی زده نشد و هر کسی با راننده ی خودش به خونه برگشت
اه از دماغم بیرون اومده بود امشب مثلا قرار بود شب خوبی باشه
اه ولی خوبه خانوادش منا قبول کردند
واقعا تا حالا اینقدر غرورم را زیر پا نگذاشته بودم و البته که الان هم تقصیر این ادمای این دیونه خونس
روی تخت افتادم خسته بودم و داشتم بیهوش میشد امروز اتفاقات خوب دیگه ای هم افتاده بود مثل گل رزی که مینسو بهم داد و حتی بازیگریم را تشویق کرد پشتم بود و نمیخواست من سیلی بخورم و حتی توی خانواده مراقبم بود و نزاشت اسیبی ببینم
گل رز را اروم از روی میز برداشتم و بوش کردم عالی بود
با اینکه خسته بودم به سمت پایین رفتم و به خدمتکار گفتم چنتا گلدون کوچیک برام بیاره
چنتا از گلدون ها را که اورد روی میز چید با انتخاب یکیش بهش گفتم ابش کنه ولی شاخه گل را بهش ندادم و توی دستم نگه داشتم با اوردنش اون را توی اب گزاشتم و خوشحال با گلدون و گل به سمت اتاقم رفتم و اون را کنار پا تختیم گزاشتم
لباس هام را عوض کردم و اینقدر به گل نگاه کردم که به خواب رفتم

My omegaWhere stories live. Discover now