Part 69

95 15 17
                                    

با نشستن هواپیما با سرعت ازش پیاده شدم نه برای اینکه فرار کنم بلکه برای ذوقی که داشتم 

سریع از گیت های مخصوص رد شدیم و دقیقا جنی را همونجایی که اولین بار دیده بودمش دیدم که دوباره با یه دسته گل یاس منتظرم ایستاده ولی با این تفاوت که با دیدنم با لبخندی سریع به سمتم اومد و دست هاش را برای به اغوش کشیدنم باز کرد 

با سریع ترین سرعت توی بغلش پریدم و محکم بغلش کردم 

بعد اینکه دلم تازه همه ی اتفاقات راباورش شد از اغوشش بیرون اومدم و با سری که همش درحال چرخیدن بود درحال کنکاش اونجا برای پیدا کردن مامان و بابا بودم که با دیدنشون که عقب تر جنی روی صندلی ها نشسته بودن به سمتشون دویدم 

معلوم بود خیلی وقته منتظرمن 

با دیدنم سریع از جا بلند شدن و محکم اغوششون را برام باز کردن و محکم فشارم دادن 

بعد اینکه تمام دلتنگیشون را سرم خالی کردن اروم ولم کردن 

سریع برگشتم تا ببینم جنی چیکار میکنه که با دیدن اینکه جنی مثل کنه به مینسو چسبیده و مینسوهم با مسخره بازی میخواد اونا از خودش جا کنه حس سنگینی کردم 

جنی سریع دندون هاش را توی بازوی مینسو فرو کرد و مینسو هم سریع موهاش را کشید ولی در این بین لبخند از لباشون پاک نمیشد

مثل موش و گربه شده بودن و اصلا به هیچ کس و اینکه الان توی یه مکان عمومین توجه نمیکردن 

کاملا متوجه شدم چرا همچین شایعه ای پخش شده بود که این دو نفر باهمن 

با چیزی که از ذهنم رد شد بدنم یخ کرد 

نکنه مینسو فقط به خاطر اینکه خودش جنی را داشته باشه این کارا کرده 

مامان باهام شروع به حرف زدن کرد و منم خودما مشغول حرف زدن با مامان کردم ولی زیرچشمی زیر نظرشون داشتم 

مینسو و جنی بعد یکم حرف زدن از هم جدا شدن و مینسو و افرادش رفتن

*********

داستان از زبان مینسو 

هوووووف بعد چند وقت کار و اون همه تلاش برای از بین بردن اون نامزدی کوفتی الان که دیگه تموم شده بود ،احساس ازادی و سرزندگی میکردم 

سوار ماشین شدم و همه ی بادیگارد ها را مرخص کردم 

همه چیز طبق میلم تموم شده بود و الان ساعت  پنج صبح بود 

My omegaWo Geschichten leben. Entdecke jetzt