هر سه نفرشون روی میز چهار نفره نشستن و مادر و پدر مقابل کایونگین نشسته بودن
کایونگین ازاول که با صدای محکم پدر با گفتن
*
پدر:کایونگین فرزند ارشد و وارث خانواده پارک درسته ؟
کایونگین:بله جناب.از دیدنتون خوشبختم
پدر:بشین باید صحبت کنیم
*
از اون موقع بی هیچ حرفی سرش را انداخته بود پایین و انگار استرس داشت
با اوردن نوشیدنی و کلوچه ها سر میز کنار کایونگین جلوی پدر و مادر نشستم
درواقع پدر و مادر اشتباه برداشت کرده بودن اما چون من را تا به حال با هم صحبتی با الفایی غییر از بچه ها ندیده بود مثلما این فکر تو سرشون میومد که چیزی بین ماست
درسته که من روش کراش دارم اما واقعا فکر نکنم قرار باشه حتی با سعی کردن من اتفاقی بیوفته
پدر:بهتر نیست شروع کنیی؟
با این حرف کایونگین سرش را بالا اورد و به پدر و مادر که مقتدارانه و بی هیچ حالتی توی صورتشون روبروش نشسته بودن را نگاه کرد
شین هه:پدر بزارید براتون توضیح بدم هیچ چیزی بین
پدر:از اون پسر پرسیدم
کایونگین:بزارین خودما معرفی کنم را .. راستش من کایونگینم برادر بزرگ تره سورین از دیدنتون خوشبختم اقای....ام
پدر:هانگ
کایونگین:اقا و خانوم هانگ راستش فکر کنم اشتباه برداشت کردین و وقتی که مارا تنهایی دیدید چیزی توی ذهنتون گذشته باشه که چرا یه پسر اونم این موقعه ی شب توی کافه ی بسته با پسرتون هم صحبته اما تنها دلیلی که من اینجا بودم این بود که مینسو منا فرستاد که به پسرتون کمک کنم
پدر و مادر با شنیدن این حرف و اسم مینسو لبخندی روی لبشون نشست
ته دلم گرفت ولی خب چیزی غییر از اون نبود و انتظار دیگه ای هم نداشتم
مادر:اوه پس بگو .دخترم با اینکه سرش شلوغ بوده ولی بازم با فکره .ازتون ممنون پسرم توهم توی زحمت افتادی
صورت پدر یکم باز تر شد اما هنوز جدی بود اون خیلی خوب من و مینسو را مینشاخت پس میشه گفت از دل منم خبر دارشده
![](https://img.wattpad.com/cover/261505469-288-k307999.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
My omega
Acakوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...