Part 2

364 49 2
                                    

با رفیقام به سمت باشگاه رفتیم و توپ بسکتبال را توی دستم گرفتموچند بار دریبل کردم و خیلی راحت با یه پرتاب چهار امتیاز به دست اوردم

اگه واقعا مدیریت را دوست نداشتم احتمالا گزینه ی دومم بسکتبال بود

با بچه های گروه سلام کردیم و سریع بازی را شروع کردیم 

اووووف30به15 بودیم نفسم را فوت کردم که سریع با دیدن بادیگرادم کنار زمین که منتطرمه بعد از اخرین پرتاب به سمتش دویدم و سریع گفتم :چ خبر شده اینجا چیکار میکنی 

بادیگار:خانوم پدرتون امروز یه مهمونی دارند و مهمونی همین الان هم شروع شده و من وظیفمه سریع شمارا ببرم

واااااای شعت راست میگفت پدر و مادر از یه هفته پیش بهم خبر داده بودن و الان هم ساعت چهار بود اگه بخوامم عجله کنم بازم دیر میرسم و سرزنش میشم اه گندش بزنن همش تقصیر این کارای در هم شرکت بود

نفسما فوت کردم و سریع سمت کیفم دویدم و اونا برداشتم و با بچه ها دست تکون دادم وبه جنی گفتم :دیر نکنی 

وبه سمت موتورم دوییدم که بادیگارد هم پابه پام میدوید و بلند گفت خانوم بزاریید با ماشین برسونمتون 

در جواب گفتم :نه توکه منا میشناسی با موتور راحت ترم همین الانشم دیر کردم دیگه دیر تر از این برم میکشتم 

 با خندیدن بادیگاردم و اینکه گفت : باشه پس منم سریع با ماشین میام فقط با رسیدنم لطفا اماده شده باشین تا پدرتون منا را زیرخاک نکرده

 با یه چشمک گفتم :چشم 

و کلاه کاسکت را سرم گذاشتم و موتور مشکیم را روشن کردم و گازشا گرفتم

به خونه ی مادر وپدرم که رسیدم دزدکی از در پشتی عمارت وارد شدم موزیک لایت و زنده کر کننده بود و اونجا جدا شلوغ پلوغ بود و بوی هرمون ها توی هوا پخش شده بود که داشت بهم حالت تهوع دست میداد 

من سرهیچ مهمونی ای نمیرفتم غیر از مهمونی های پدرم و پدر جنی که اگر اونم نمیرفتم بابا کلا امپر میچسبوند سریع از پله های عمارت دزدکی رفتم بالا و به اتاقم توی اون خونه رسیدم در واقع بعد دوسال کار توی شرکت تونستم راحت برای خودم یه خونه وموتور بخرم البته بماند که جدا ساعت ها کار کردم

سریع دوشی گرفتم وروی تخت لباس سفید طلایی با سبک دوخت رومی که جدا زیبا بود را دیدم با یه کاغذ روش که از طرف مامان بود :دختر خوشگل اینا منا خواهرت برات گرفتیم امیدوارم دوستش داشته باشی و زودتر هم بیا وگرنه این دفعه پدرت به خاطر فضولی مهمونا سر درد میگیره 

لباس خیره کننده و زیبا بود وقتی که پوشیدمش یه بار  دیگه لبخند زدم که اینقدر منا خوب میشناسند چون لباس دقیقا فیت تنم بود لباسی سفید تا بالای زانو با کمربندی طلایی با طرح گل رز طلایی روی دامنش

My omegaOnde histórias criam vida. Descubra agora