داستان از زبان مینسو
یک ماه بعد
با خستگی به برگه های فارق التحصیلی توی دستم نگاه کردم
با اینکه سخت بود ولی همه ی کارها از جمله جشنواره و امتحاناتی که غیبت داشتم حل شد حتی تاییدیه ی درخواست دانشگاهمم از انگلیس و کاندا و سوئیس اومد
توی این یک ماه الکس هر روز به شرکتم میومد و توی دفتر من اطراق میکرد و حتی کارهای مدیریت و جلساتشم اونجا انجام میداد
بماند که دیگه با اون همه کار تنها میتونستم از راه دور شرکتا کنترل کنم
میدونستم تنها صبر کرده تا من فارق اتحصیل بشم و اون بازی کوفتی ای که توی این یک ماه اماده کرده را سرم بیاره
نفس خستم را بیرون دادم و کمی بیشتر روی نیمکتی که توی این سه سال روش نشسته بودم لم دادم
دیگه تموم شد
از فردا دیگه نیازی نیست به اینجا بیام
دبیرستانی ساده که برای اومدن به همچین جای ساده ای به جای دبیرستان افراد پولدار مجبور شدم بیستا قرار داد بزرگ را توی یه هفته انجام بدم تا پدر قبول کنه که به اینجا بیام
دلم میخواست دوران دبیرستانم ساده و زیبا باشه تا شاید عشق را بدون منسب و مقام به دست بیارم
ولی به طرز جالب تری پیداش کردم
با تصور چهرش لبخندی روی لبم نشست
خیلی دلم میخواست از همون سال اول میدیمش
ولی بودنش کنارم برام بسه
صدای باز شدن در کلاس و ورود مینهو به کلاس بهش نگاه کردم
مینهو: چیه اینجا کز کردی بچه ها پایینن
مینسو: هیچی اومدم برای اخرین بار اینجا را ببینم
مینهو پوزخندی زد و با حالت مسخره ای گفت
مینهو: نگو میخوای بگی دلت برای مدرسه تنگ میشه
سریع با شنیدن حرفش عوقی زدم و به حالت نمادین بالا اوردم
مینسو: باورمم نمیشه این حرفا زدی
مینهو به مسخره بازیم خندید
مینهو: خانوم رئیس احیانن از اوضاع گند بیرون خبر داری دیگه ،بازی دیگه شروع شده
پوزخندی زدم و گفتم
مینسو : بیخیالش بیا بریم خونه
شونه هاش را بالا انداخت
همراه باهم از راه روهای مدرسه با دو و مسابقه پایین اومدیم و به سمت ورودی مدرسه رفتیم با دیدن شین هه و بکهیون کنار کایونگین کیونگ که هردو داشتن بهشون دسته گل های گل موردعلاقشون را میدادن با لبخند و بدجنسی به اونا نگاه کردم
نیم نگاهی به مینهو که هم نگاه من بود کردم و خندیدم
دوتا داداش اومدن بیبی بوی هاما ازم دزدین دیگه
سورین و مارین در کنار دیگه ای داشتن با بقیه ی بچه ها و خانواده ها عکس میگرفتن و بهشون امضا میدادن
به شکم مارین که یه کوچولو بزرگ تر شده بود نگاه کردم و دلم قنچ رفت
به معنی واقعی خوشحال بودم که همه در کنار همیم و امیدوار بودم این ابدی باشه
با ندیدن جنی و هیونگجین تعجب کردم
که در همون لحظه تلفنم شروع به زنگ خوردن کرد و اسم پدر روش نمایان شد
با لبخند جواب دادم میدونستم سرش شلوغه و نمیتونه بیاد ولی این تماس هم برام کافی بود
ولی برعکس تصور صدای شادش صدای عصبی و ناراحتش توی گوشم پیچید
پدر: مینسو سریعا به دفتر مجمع بیا همین حالا
دفتر مجمع دفتری بود که اعضای اصلی هر چهار شرکت و خانواده ها در صورت قرارداد های شراکت یا جدا سازی ای که انجام میدادن اونجا جمع میشدن
مینسو : بابا دقیقا چی شده
پدر : سریع بیا خودت میفهمی فقط عجله کن
مینسو : باشه
سورین: چیشده
با شنیدن صدای سورین پشتم به طرفش برگشتم
مینسو: نمیدونم پدر گفته برم به مجمع حالا بعدا مشخص میشه من فعلا میرم توهم با بچه ها برو اگه
با صدای مینهو حرفما خوردم
مینهو: ماهم میایم
اخمی کردم
احتمالا قضیه جدیه که حتی مینهوهم شک کرده
مینسو : باشه
****
همه بعد شنیدن قضیه سریع نگران شدن و به سمت مجمع را افتادن حتی کیونگ و کایونگین هم باهاشون تماس گرفته شد
نمیدونم قضیه چیه ولی تنها یک اسم توی سرم میچرخید
الکس هینگز
با رسیدنمون به مجمع که یک سالن کنفرانس بزرگ توی هتل شش ستاره ی شبدر که تنها چیزی بود که با شراکت هرچهار خانواده ساخته شده بود انجام گرفته بود رفتیم
پشت در اتاق ایستادم
صدای همهمه ی بیش از اندازه ای پشت در های اتاق کنفرانس عایق صدا که ده ها بادیگارد ازش محافظت میکردن بیرون میومد
دست هام مشت شد و نفسم را بیرون دادم
جنگ واقعی شروع شده بود دیگه وقتشه جدی بشم
در را به یک باره باز کردم که صدای همهمه ی همه خوابید و به در خیره شدن
جمعیت بیش از اندازه ی خانواده ها و سهام دارهای اصلی از تمامی شرکت ها و حتی جنی حظور داشتن و از جمله الکس هینگر که در سر میز مستطیلی با ابهت نشسته بود و سیگارش را با غرور دود میکرد
پدر و پدر جنی و پدر مینسو و خانواده ی چویی
داستان از زبان سوم شخص
همه با ورود شخصی که درموردش حرف میزدن ساکت شدن
جمع متشنج بود به قدری که حتی حال مارین و شین هه و بکهیون را بد میکرد و خواه نا خواه بدنشون را به لرزه در اورده بود
حتی جنی هم با اخم بی اینکه حرف بزنه با سر افتاده زمین را وجب میکرد
اما مینسو مثل همیشه لبخند کوتاهی زد و با احترام به جمع سلام کرد
مینسو : همگی سلام .اوه اقای هینگر خیلی وقته ندیدمتون حالتون چطوره
مرد که انگار از توجه و اون نقشه ی ای که کشیده بود خوشحال بود با صدای مغرور و متکبری با لبخند گفت
الکس: خییلی عالیم
مینسو : به خاطر حال خوبتون خوشحال
دخترک یکدفعه ای جدی شد و با جدیت رو به جمع گفت
مینسو: میشه بپرسم دلیل این جمع شدن و ملزم بودن حظور من اونم بین تمامی رئسا چه معنی میده
اقای چوی که تابه حال صبر کرده بود با خشم دست هاش را روی میز کوبید و با خشم به دختر توپید که باعث اخم سه رییس دیگه و خیلی از حضار شد
اقای چویی که مرد پیری بود با اون صدای خش دار شروع به فریاد زدن کرد
اقای چویی: توی بی چشم و رو باید از منسب مدیریت و وارث بودن برکنار بشی بی شرمانه به دخترای بیچاره تجاوز میکنی واقعا که حتی جفتتم مواد میکشه هردو نفر دستشون گردن همه جوون های این دوره زمونه بی چشم و رو شدن
مینسو توقع هرضربه ای را داشت غیر از این افطرا ها پس بی اراده با فکر بهش قهقه ای زد که همه را متحیر کرد غیر از اشخاصی که اون را میشناختن
مینسو: میشه بگیر با چه مدرکی دارید بهم افطرا میزنید
اقای چویی سریع پوشه که جلوش روی میز بود را به سر دیگر میز که مینسو بدون هیچ صندلی ای ایستاده بود حل داد
مینسو با حالت سردی به مدارک نگاه کردعکس هایی از دخترانی که ادعا داشتن اون به طرز وحشیانه ای بهش تجاوز کرده یا عکس هایی محو از مواد زدن سورین در جایی مخفی
سورین کنار مینسو ایستاد هردو بی تفاوت عکس هارا نگاه کردن و حتی اظهاراتشون را خوندن و مینسو در اخر گوشی ای که توی پاکت بود را بیرون ارود و فیلمی که روش بود را پلی کرد
شخصی دقیقا با چهاره ی مینسو شخص توی باری که مینسو و بچه ها همیشه میرن بود و توی شراب دختری به صورت مخفیانه مواد ریخت و دختر را بعد خوردن اون به اتاق ها میبره و دختر دقایقی بعد از اتاق درحالی که زجه میزنه و فرار میکنه بیرون میادتوی تمام فیلم ها شخص دستکش دستش بود
هرکی بود به شک میوفتاد ولی سورین پوزخندی زد و عکس دختری که از اتاق بیرون امده بود را از مدارک توی پوشه برداشت و با تمسخر به جمع با سردی گفت
سورین : کاش حداعقل بازیگر خوشگل تری پیدا میکردین که بگیم ارزشش را داشته که به من خیانت کرده اخه ادم کور هم اینا را باور نمیکنه
اقای چویی با خشم گفت: شما ها هردو بی ابرویید چطور مواد میکشی اونم دقیقا توی جشنواره به قدری که بیهوش شدی
مینسو پوزخندی زد و بی اینکه براش مهم باشه صندلی ای که کنار میز بود را عقب کشید و به سورین اشاره کرد سورین نشست
صندلی بعدی را کشید و به مارین که ایستاده بود و استرس داشت نگاه کرد
بعد نشستن اون همین کار را با ارامش برای مینهو شینهه و بکهیون کرد و کیونگ و کایونگن هم خودشون نشستن تا مینسو این کارا نکنه
مینسو : بیاید این ماجرا را زودتر تموم کنیم دقیقا چی میخوایید
اقای چویی: تو باید از خانواده ی لی ترد بشی و دیگه نتونی مدیریت را به عهده بگیری خانواده ی ما تا جایی که میشد گندت را پوشونده ولی تو صلاحیت اینا نداری که جایی را مدیریت کنی
سورین با صدا خمیازه کشید و دستش را جلوی دهنش گذاشت و حرفرهای اقای چوی را به سخر گرفت که مرد بیشتر حرصی شد
پدر مینسو:ولی این ها دروغه دختر من اینکارا نکرده
پدر سورین : دقیقا دختر من هم بعد ازمایشات بی گناهیش اثبات میشه
اقای چوی: درضمن همه چیز اثبات شدس همه ی مدارک توی پوشست ،من کاری به دختر شما ندارم بحث بحثه خانواده ی لی نه یه امگا کوچولو
امگا را با تحقر به زبون اورد که با عث شد چیزی درون مینسو بیدار بشه
همه اومدن حرف بزنن و به هم بپرن که دست های مشت شده ی مینسو با خشم روی میز کوبیده شد
مینسو: خفه شید
ناگهان بعد این یک کلمه فرمون های قوی و نفس گیر مینسو توی اتاق پیچید همه سریع جام کردن و به چشم هایی که از قهوه ی روشن و اروم تبدیل به رنگ خون شده بود با ترس نگاه میکردن
توی افسانه ها اومده بود که الفاهای غالب وقتی به اوج میرسند رنگ چشم یا حتی بعضی مواقع حالت بدنیشدن تغیر میکنه و الان این افسانه جلوشون بود
سورین هم متحیر شده بود و نگاه میکرد که ناگهان فرمون های قوی دیگه ای هم اتاق را در بر گرفت
و توجه ها به الکس که اون هم با چشم های طلایی و با پوزخند به مینسو نگاه میکرد و جوری که انگار جنگ قدرته فرمون ازاد میکردن
الکس : خوشحالم که بوی فرمون هات را بالاخره فهمیدم
مینسو با ارامش جواب داد
مینسو: خواسته ات را بگو
الکس: با من ازدواج کن یا*******&***
کامنت و ووت فراموش نشه

ESTÁS LEYENDO
My omega
De Todoوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...