*کامنت فراموش نشه*
همه وارد شدن ولی مینهو بعد یه خداحافظی برای تنها نموندن مارین به خونه رفت
مینسو به همه سلام کرد و هیچ اثری از اون لبخندی که دم در بهم میزد را به اون جمع نشون نمیداد و همون خانوم لی مغرور و الفای غالب و قدرتمند بود
به خدمه دستور داد تا زودتر میز را حاظر کنن و با گرفتن دستم من را به بالا به اتاق مشترکمون برای تعویض لباسش برد
با بسته شدن در دوباره لبخند روی لبش اومد
مینسو:به خونه خوش اومدی خانوم خانوما
با لبخند بهش نزدیک شدم و در جواب بوسه ای روی گونش کاشتم
سورین:توهم خسته نباشی .ولی حیف که این همه ادم اینجاست وگرنه به خاطر تغیرات خونمون بهت یه هدیه ی بزرگ میدادم
مینسو با کنجکاوی پرسید
مینسو:چه هدیه ای ؟یعنی الان بهم هدیه نمیدی؟لعنتی کاش زودتر همه برن
زدم زیر خنده
سورین:این حرفا نزن .بهتره زودتر اماده بشی تا بریم غذا بخوریم
مینسو:باشه .کاش میتونستم دوش بگییرم از صبح خیلی این طرف و اون طرف رفتم خوشم نمیاد
سورین:شب یا فردا صبح دوش بگیر بهتره الان بریم پایین
مینسو به طرف اتاق لباس رفت و تنها چند مین بعد با لباس مشکی بلندی بیرون اومد واقعا زیبا بود موهای بلندش را مثل من ازاد گذاشته بود
محوش بودم که با لبخند نزدیکم شد و با یه دست کمرم را گرفت و با دست دیگش چونم را بالا اورد و توی چشمام زل زد
مینسو:نگران نباش مال خودتم فرار نمیکنم
با غدی گرنش را گرفتم
سورین:حتی اگه بخوای هم من نمیزارم
مینسو دستما دور بازوش گذاشت و هردو با هم از اتاق خارج شدیم و به پایین اومدیم
YOU ARE READING
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...