Part 43

106 17 13
                                    

*کامنت فراموش نشه*

همه وارد شدن ولی مینهو بعد یه خداحافظی برای تنها نموندن مارین به خونه رفت 

مینسو به همه سلام کرد و هیچ اثری از اون لبخندی که دم در بهم میزد را  به اون جمع نشون نمیداد و همون خانوم لی مغرور و الفای غالب و قدرتمند بود 

به خدمه دستور داد تا زودتر میز را حاظر کنن و با گرفتن دستم من را به بالا به اتاق مشترکمون برای تعویض لباسش برد

با بسته شدن در دوباره لبخند روی لبش اومد 

مینسو:به خونه خوش اومدی خانوم خانوما

با لبخند بهش نزدیک شدم و در جواب بوسه ای روی گونش کاشتم 

سورین:توهم خسته نباشی  .ولی حیف که این همه ادم اینجاست وگرنه به خاطر تغیرات خونمون بهت یه هدیه ی بزرگ میدادم 

مینسو با کنجکاوی پرسید 

مینسو:چه هدیه ای ؟یعنی الان بهم هدیه نمیدی؟لعنتی کاش زودتر همه برن

زدم زیر خنده

سورین:این حرفا نزن .بهتره زودتر اماده بشی تا بریم غذا بخوریم

مینسو:باشه .کاش میتونستم دوش بگییرم از صبح خیلی این طرف و اون طرف رفتم خوشم نمیاد 

سورین:شب یا فردا صبح دوش بگیر بهتره الان بریم پایین 

مینسو به طرف اتاق لباس رفت و تنها چند مین بعد با لباس مشکی بلندی بیرون اومد واقعا زیبا بود موهای بلندش را مثل من ازاد گذاشته بود

مینسو به طرف اتاق لباس رفت و تنها چند مین بعد با لباس مشکی بلندی بیرون اومد واقعا زیبا بود موهای بلندش را مثل من ازاد گذاشته بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

محوش بودم که با لبخند نزدیکم شد و با یه دست کمرم را گرفت و با دست دیگش چونم را بالا اورد و توی چشمام زل زد 

مینسو:نگران نباش مال خودتم فرار نمیکنم 

با غدی گرنش را گرفتم

سورین:حتی اگه بخوای هم من نمیزارم

مینسو دستما دور بازوش گذاشت و هردو با هم از اتاق خارج شدیم و به پایین اومدیم 

My omegaWhere stories live. Discover now