Part 39

120 15 10
                                    

داستان از زبان سرم شخص

******

همه ی افراد حاظر توی عمارت دونه به دونه یا گروهی شروع به رفتن سر زندگی شلوغ و سرسام اورشون شدن 

کایونگین و کیونگ هم به پیشنهاد جنی برا رفتن به شرکت جدید پیش قدم شدن و همراه جنی و مینهو به شرکت جدید رفتن و مینسو برخلاف بقیه همراه با امگای کوچیکش رفت تا اون را به مدرسه برسونه 

اما برخلاف همیشه که صدای خنده توی ماشین میپیچید یا صدای بند و همخونیشون با اهنگ جو امروز با گرفته شدن دست سورین توسط مینسو و بوسه های ریزی که گاه و بیگاه جاش را روی گونه و دست سورین پر میکرد و سرخی گونه های سورین یا بوسیدن گونه ی مینسو در جواب

به مدرسه رسیدن و مینسو کم اون طرف تر مدرسه پارک کرد  

مینسو به فکر فرو رفت و با صدای ارومی پرسید 

مینسو:میشه یه درخواستی ازت بکنم؟

سورین با کنجکاوری به  مینسو نگاه کرد

مینسو:میشه باهم زندگی کنیم؟

سورین از این حرف مینسو با لبخند به سمت مینسو چرخید و در یک عان لب هاش را روی لبای مینسو که داشتت با  چشمای مظلوم و خواهش گر به سورین نگاه میکرد بوسه کاشت و با لبخند جواب داد 

سورین:امروز میگم که وسایلم را جمع کنن و بیارن خونمون 

مینسو که از شنیدن این حرف از طرف امگاش خیلیی خوشحال شده بود با لبخند گفت :شب خونمون میبینمت 

سورین:توی دادگاه موفق باشی خودتا خسته نکن .مواظب خودت باش 

مینسو دستاش را جلو اورد و امگاش را توی اغوشش حبس کرد 

مینسو:توهم همینطور امگای من 

با اینکه هردو نفر نمیخواستن از اون اغوش گرم جدا بشن ولی ادم های که دور اون ماشین و گرون و توی چشم که همه میدونستن برای الفای بزرگه جمع میشدن و خیلی با کنجکاوی به داخل ماشین وشیشه های سیه در تلاش برای دیدن اون زوج زل میزدن هر لحظه بیشتر میشد بنابر این سورین از مینسو دل کند و با لبخند از ماشین پیاده شد و به تنهایی برای اولین بار به کلاس رفت 

***

داستان از زبان مینسو

 مثل چی امروز خوشحال بودم  و کیفم کوک بود اصلا دلم نمیخواست روز بعد جفت شدنم با امگام به سرکار بیام و امگام را تنها بزارم اما به خاطر قولی که به جنی داده بودم مجبود بودم قضیه را توی یه هفته جمع کنم و پس باید مثل همیشه کار را درست انجام بدم 

My omegaحيث تعيش القصص. اكتشف الآن