Part 10

204 33 0
                                    

داستان از زبان مینسو 

سریع کارای شرکت را انجام دادم و با سرعت اومدم از شرکت خارج بشم که با پدر مواجه شدم با چندین بادیگارد و منشی پشت سرش 

باهم سلام کردیم 

و پدر با گلایه گفت :چرا اینقدر با  عجله دای میری نکنه اتفاقی افتاده 

من. نه بابا هیچ مشکلی نست کارهام تموم شده دارم میرم دنبال مینسو اگه هنوز سر صحنه فیلم برداری باشه 

پدر بعد از شنیدن حرفم با خنده و شوخی گفت.نگا کن بزار دو روز بشه پدر سوخته بعد برو زن زلیل شو 

با خنده  و شیطنت گفتم.نگران نباش بابا دقیقا به خورت رفتم بالاخره منم دختر شمام

پدر که سریع اومد تا  حرف بزنه و موهام را بهم بریزه کهه سریع فرار کردم و با حالت دو داشتم میرفتم و خداحافظی میکردم وبا شیطنت براش بوس میفرستادم 

اونم با خنده و بلند گفت :دوتا بادیگارد هم با خوردت ببر و دست خالی نرو 

منکه دیگه دور شده بود بلند داد زدم چششششم

و بعد دوتا از بادیگارد های بابا همراهم اومدن من امروز با ماشین خودم اومده بودم پس اول یکم خوراکی از کافه جلوی شرکت گرفتم و بکهیون با کلی غرر و لوند بهم میگفت نباید چیز گرم بهش بدم تا فشارش  نیوفته و فلان و بمان برای همین براش کاپوچینوی سرد گرفتم و برای خودم گرم و اینکه اون چی دوست داره میشد راحت از بکهیون پرسید این نیم وجب بچه اگه نیم ساعتم باهاش هم نشینی کنی تمام زندگیت را از زیر زبونت میکشه 

و یه شاخه گل هم از گل فروشی کنار شرکت گرفتم و وسایل را توی ماشین گذاشتم و راه افتادم و اون دوتا بادیگارد هم توی ماشین جدا دنبالم به راه افتادند

**

بعد از پارک کردن و به بادیگار سپردن اینکه وسایل را بیاره و با برداشتن شاخه گل به صحنه فیلم برداری رفتم 

با دیدن بازیگریش حیرت کردم اشک هاش میشد گفت دل هر کسی را میلرزوند و عالی بازی میکرد 

 بعد از کات دادن و تشویق بقیه و پراکنه شدن اونها با تشویق به سمتش رفتم

***

هر دومون روی صندلی نشسته بودیم و اون هم مثل یه خانوم بالغ بستنی میخورد ولی قیافش اصلا مثل دیروز نبود دیروز با لبخند و لذت بستنی میخورد و با خنده با بکهیون شوخی میکرد ولی الان انگار ازش لذت نمیبره 

نا خدا اگاه یکم اخم کرده بودم و جدی بودم 

من: سورین میشه یه خواهشی ازت بکنم

با نگاه کردن بهم ادامه دادم

مینسو:اینکه وقتی پیش منی از ته وجودت خودت باش راحت باش ازاد باش قرار نیست تو مثل الگویی برای بقیه  باشی الگویی برای خودت باش و کاری که خوشحالت میکنه انجام بده 

My omegaDonde viven las historias. Descúbrelo ahora