بعد از صدای اکشن صدای سیلی بلندی سالن فیلم برداری را گرفت و همه ساکت متحیر بودن سورین جوری محکم زده بود توی صورت دختر که صورت به یه طرف پرت شده بود و خیل خیلی متعجب بود و با یه دست صورتشرا گرفته بود سورین کاملا توی نقشش فرو رفت و بلند زد زیر گریه و با داد زدن و دیالوگ های فل بداهه داشت بازیگری محشری را ارائه میداد سورین.تو توی عوضی اگه اون لیوان تورا نمیخورد الان تو بستر مرگ نبود همش تخسیر توئه همش تو توی عوضی اگه نیومده بودی توی زندگیش قرار بود با من ازدواج کنهبلند با صدای جیغ دار و با نگاهی که غم ونفرت را توش موج میزد عالی بازی میکرد دخترک که روی زمین بود به خودش اومد و اون هم به تبعیت نقش سورین فل بداهه شروع به بازی کرد و با بعض گفت من نمیخواستم نه نه همش تخسیر توئه تو مقصریاز حق نگذریم بازیگری هردو در سطح رتبه یک بود ولی هنوز که هنوز بود صحنه به سورین تعلق داشت سریع بهدختر حمله کرد و با حالت جنون امیزی از غم و نفرت و دیوانه واری گلوی دختر را گرفت و باز گلایه میکرد دخترهم که دیگر هر دو توی نقش بودن حالت خفه شدن و تقلا بهش دست داد و مثلا ناگهان سورین انگار به حال خود بیاد دستاش را باز کرد و دخترک هم خود را همانند افرادی که در حال خفه شدن بودن نشان داد دختر هم مشخص بود جایی که سورین تضاهر به خفه کردن اون کرده بود نفسش را حبس کرده و حالا رنگ صورتش بنفش شده بود و بد سرفه میکرد و هوا را عمیق به ریه اش میفرستاد سورین که مثلا الان به چشم یه قاتل و خیلی ناراحت به دستاش نگاه میکرد اشکاش دوباره روانه صورتش شد و با دو زانو به زمین خورد و یه دفعه مثل دیوانه ها خندید دخترک که مثلا الان حالش بهتر شده بود چون نقش مثبت بود باید به سورین کمک میکرد اروم اروم خود را به سمت سورین کشوند و اون را توی اغوشش کشید و گفت مارا .اسم سورین توی فیلم.متاسفم میدونم منم مقصرم من میدونستم اون لیوان سمیه ولی با لیوان کریس جابجا شد من فقط فقط متاسفم تو خواهر منی لطفا با خودت اینکارا نکن سورین هم بلند داد میزد و هق هق میکرد و اون را توی اغوش گرفت و وقتی که هم زمان سورین و دخترک هم را در اغوش گرفتن همزمان باهم گفتن متاسفم و ناگهان صدای کات کارگردان منا از بهت در اورد اون ها حتی یه دیالوگ ار متن را هم نگفته بودن اونجا انگار میدون جنگ بود و با بازیگریشون هم را میخواستند به چالش بکشند ولی مشخص بود این صحنه تنها و تنها برای سورین بود همه با صدای بلند تشویق کردن و میگفتن عالیه حتی کارگردان مغرور هم براشون کف میزد و میگفت بهتر از این نمیشد و برداشت دیگه هم اصلا نیاز نبود سورین ازش جدا شد و اشکاش را به سردی پاک کرد و انگار نه انگار که اشک ریخته به سمتش رفتم و دستم را مثل یه شاهزاده به سمتش دراز کردم و اونم با دیدن من با ناز دستشا توی دستم گزاشت و بلند شد و با حرکتی غیر منتطره خودشا انداخت توی بغلم و با صدایی ملیح گفت منم جنگ بلدم به نظرت چطور بودبا لبخندی اروم کمرش را فشار دادم و توی بغل گرفتمش عالی و محشر بودبا ناز خندید و گفت من باخت نمیدم به هر روشی هم باشه میبرم احساس میکردم بعد اون حرفا خیلی باهام راحت تر شده سورن از دلم اومد بیرون و دستشا به سمت اون دخترک که هنوز روی زمین به ما نگاه میکرد و منیجرش کنارش با یه بطری اب نشسته بود دخترک دستشا گرفت و بلند شد و با لبخند گفت این دفعه شاید تو بردی ولی مطمعن باش دفعه بعدی وجود نداره پس از این برد خوشحال باش چون دیگه نداریشو پوزخندی زدسورن ناگهان زد زیر خنده و دیوانه وار خندید و با ملایمت گفت نچنچ نمیزاری یه امروز که جفتم اومده مثل بچه ی ام باشم نه و دست دخترک را توی دستش محکم فشار داد و چون از قبل من فشار داده بودم مطمعن بودم درد قبل هنوز توشه و الان داره درد میکشه بعد چند لحظه دستشا با یه پوزخند ول کرد و گفت منتظرت میمونمبه سمتم برگشت و باز لبخند به لب زد این لبخند زیبا مطمعن بودن به هیج وجه دروغین نیست با خوشحالی گفت کارم تموم شده میشه بریم غذا بخوریم/من خیلی گرسنمه .و لب هاش را کمی جلو داد و چشم هاش را مظلوم کرد .با لبخندی که از حرکتش روی لبم بود گفتم البته خانوم کوچولو .وارم موهاش را بهم ریختم که از این کارم کیوت خندیدو با منیجرش به سمت اتاق پرو رفتبه سمت با دیگارد ها رفتم و بهشون سپردم مدارکی که روی صندلی گزاشته بودم بزارت تو ماشین و ببرن شرکت و از اون طرف میتونن برندبا اومدنش محوش شدم رز سرخی زده بود و لباس دامن دار مشکی کوتاهی تا سر زانو پوشیده بود و موهای مواجش را که زانوش میرسید را دورش ازاد گزاشته بود و کیف مارک چنل به دست داشت به سمتم اومد بهم که رسید با شوخی گفت نگران نباش برا خودته و چشمکی زد به خودم اومد و دستم را مثل گرفتن دست شاهزاده ها به سمتش دراز کردم که اونم با لبخند دستما گرفت به سمت ماشین رفتیمولی انگار چشمش دنبال یه چیز دیگه میگشت حدس میزدم فکر میکرد با موتور اومده باشم دنبالش مینسو.چیزی شده سورین بهم نگاه کرد و گفت.پیدا قراره برییم//با این حرفش با لبخند گفتم .اره دوست نداری/میخوای به بادیگارد هام بگم برگردند /فکر میکردم بگه اره یا بگه راننده خودشا خبر میکنه ولی در کمال تعجب دیدم با لبخندی گفت.به نظر منم خوبه پیاده بریم شب قشنگیه و هوا هم خوبه و خودش را بشتر بهم نزیک کرد دیگه به ماشین رسیده بودیم و سوئیچ را در اوردم و در زا زدم و فهمید قراره با ماشین بریم به سمت در شاگرد رفتم و در را براش باز کردم و با لبخند گفتم.شب قشنگیه ولی با ماشین اومدم ولی نگران نباش به نظر منم امشب شب خیلی قشنگیه پس یه جای خیلی خوب هم میبرمت برای شام و بعش بریم پیاده روی نظرت چیه/اونکه انگار یکم خورده بود توی ذوقش
با حالتی عبوس گفت باشه اونم قفط به خاطر اینکه زیادی گرسنمه
****
CITEȘTI
My omega
Alteleوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...