part 82 (الکس)

78 8 0
                                    

داستان از زبان جیون

خسته چشم هام را باز کردم که با اتاق خالی روبرو شدم

لعنتی این همون اتاقی بود که اون مردا دیدم

اون الفای عوضی اصلا شوخی بردار نسیت بهتره زودتر برم

به سرعت پتو را از خودم کنار زدم که بادیدن زنجیری که به پام بود تازه سردی و سنگینیشا حس کردم

با هیرت بهش نگاه کرد

اخه مگه من چیکار کردم

هوووف لعنت به این زندگی

سریع از تخت پایین رفتم و اتاق را زیر و رو کردم تا بتونم وسیله ای پیدا کنم که زنجیر لعنتی را خورد کنم ولی پیدا نکردم

بدون هیچ وسیله ای با خشم به سمت در قفل شده ی اتاق رفتم و محکم به در کوبیدم

جیون:هیییی لعنتی ها بزارین برم چی ازم میخواین هااان

با خشم سریع تنه ای به در زدم که درد شونم وجودم را فرا گرفت و باعث شد از درد روی زمین بشینم

لعنتی

امروز مثلما از کار اخراج میشم لعنت به شانس گوهم با کلی زحمت این شغل لعنتی را گرفتم

با خشم همونجا جلوی در نشستم و سرم را روی زانو هام گذاشتم

بعد دقایقی در باز شد و مردی عینکی جلوی در ضاهر شد

مرد :براتون غذا اوردم باید گرس

سریع بهش حمله ور شدم و قبل اینکه دوتا بادیگارد پشتش بتونن غلطی بکنن بشقاب توی سینی را برداشتم و به دیوار کوبیدم که خورد شد وتکه ایش را توی دستم نگه داشتم و روی گلوی مردی که توی دستم کشیده بودم گذاشتم

بی توجه به تیکه شیشه ای که دستم را زخم کرده بود و خونم چکه چکه ازش میچکید با تحدید به اون دوتا بادیگارد نگاه کردم و با خشم غریدم

جیون:یا همین حالا ولم میکنین یا همینجا خونشا میریزم

دوتا بادیگارد بی هیچ ترسی نگاهم کردن که مردی که توی دست هام بود بدون هیچ تقلایی گفت

مرد:اقای جیون رئیس دستور دادن هیچ جایی حق رفتن ندارید پس در این مورد حتی اون دوتا بیچاره هم نمیتونن کمکتون کنن وگرنه نه تنها خودشون بلکه خانواده هاشون هم میمیرن با یکم تحقیق فهمیدم پدرتون از یه گنگ پول گرفته و بعد خودکشیش شما دارید با کار کردن پول را برمیگردونید و کسی را هم ندارید نمیدونم چقدر از اون گنگ کوچیک ترسیدید ولی رئیس ما از اونا ترسناک تره و جون من ارزش ازادی شما را نداره

لعنتی مگه اون کیه

با خشم اومدم قدمی عقب بزارم که پام روی خورده شیشه رفت و بریده شد

My omegaDonde viven las historias. Descúbrelo ahora