Part 74

101 11 0
                                    

داستان از زبان مینسو

عصبی دستی توی موهام کشیدم

لعنت به این شانس تخمی

با زنگ خوردن گوشیم به صفحه ی گوشی نگاه کردم

با دیدن شماره ی سردسته ی جاسوس هام سریع جواب داد

مینسو :چی شده

جاسوس :رئیس همه ی رئسا درمورد دیدار شما با الکس شنیدن و خانواده ی چویی همین حالاشم بهتون شک کرده و میخواد اقداماتی انجام بده

مینسو :باشه متوجه شدم

تماس را قطع کردم و عصبی سرم را گرفتم

دقیقا همون چیزی که میخواستم جلوش را بگیرم داشت اتفاق می افتاد

این دیگه چه بازی مزخرفی بود

هوووف

نفس عمیقی کشیدم و سرم را بالاوردم و مثل همیشه رفتار کردم

لبخندی را باز به لبم اوردم و به سمت در رفتم و خودم را به بیخیالی زدم

راهی ویلای خصوصی جنی که همه اونجا برای پارتی جمع شده بودن شدم و توی ماشین لباس هام را عوض کردم

با رسیدن به ویلا با اینکه تمام ویلا پر بود از دوستای دور و نزدیک و اشناهامون ولی مثل همیشه سورین اول همه حظورم را حس کرد و با دو به سمتم اومد و خودش را توی اغوشم انداخت با حس گرماش عصبی بودنم کاملا از بین رفت

به سمت بچه ها رفتم و شروع به احوال پرسی و خوردن کردیم

با اینکه اونجا ویلای خصوصی جنی بود ولی پر بود از بادیگارد که هیچ اتفاقی نیوفته و هیچ کس بدون کارت های دعوت های الکترونیکی که شین هه اماده کرده بود و براشون فرستاد کسی نمیتونست وارد بشه

********

بعد اینکه جشن تموم شد همه مست و پاتیل شروع به خونه رفتن کردن

با اینکه من زیاد نخورده بودم ولی جوری رفتار میکردم که انگار مستم و سربه سر سورین میزاشتم

مثلا سکسکه ای از مستی کردم و بلند گفتم

مینسو :واااای چرا دنیا داره میچرخه

سورین دستم را سریع قبل به زمین خوردن گرفت و دور شونش انداخت

خنده ای سر دادم که پای مستیم حساب کرد

My omegaWhere stories live. Discover now