داستان از زبان مینسو
عصبی دستی توی موهام کشیدم
لعنت به این شانس تخمی
با زنگ خوردن گوشیم به صفحه ی گوشی نگاه کردم
با دیدن شماره ی سردسته ی جاسوس هام سریع جواب داد
مینسو :چی شده
جاسوس :رئیس همه ی رئسا درمورد دیدار شما با الکس شنیدن و خانواده ی چویی همین حالاشم بهتون شک کرده و میخواد اقداماتی انجام بده
مینسو :باشه متوجه شدم
تماس را قطع کردم و عصبی سرم را گرفتم
دقیقا همون چیزی که میخواستم جلوش را بگیرم داشت اتفاق می افتاد
این دیگه چه بازی مزخرفی بود
هوووف
نفس عمیقی کشیدم و سرم را بالاوردم و مثل همیشه رفتار کردم
لبخندی را باز به لبم اوردم و به سمت در رفتم و خودم را به بیخیالی زدم
راهی ویلای خصوصی جنی که همه اونجا برای پارتی جمع شده بودن شدم و توی ماشین لباس هام را عوض کردم
با رسیدن به ویلا با اینکه تمام ویلا پر بود از دوستای دور و نزدیک و اشناهامون ولی مثل همیشه سورین اول همه حظورم را حس کرد و با دو به سمتم اومد و خودش را توی اغوشم انداخت با حس گرماش عصبی بودنم کاملا از بین رفت
به سمت بچه ها رفتم و شروع به احوال پرسی و خوردن کردیم
با اینکه اونجا ویلای خصوصی جنی بود ولی پر بود از بادیگارد که هیچ اتفاقی نیوفته و هیچ کس بدون کارت های دعوت های الکترونیکی که شین هه اماده کرده بود و براشون فرستاد کسی نمیتونست وارد بشه
********
بعد اینکه جشن تموم شد همه مست و پاتیل شروع به خونه رفتن کردن
با اینکه من زیاد نخورده بودم ولی جوری رفتار میکردم که انگار مستم و سربه سر سورین میزاشتم
مثلا سکسکه ای از مستی کردم و بلند گفتم
مینسو :واااای چرا دنیا داره میچرخه
سورین دستم را سریع قبل به زمین خوردن گرفت و دور شونش انداخت
خنده ای سر دادم که پای مستیم حساب کرد

YOU ARE READING
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...