سورین بعد از تمام شدن پایان ظبت سکانس های اون شب باید به عکس برداری یه تبلیغ هم میرفت اما وقتی که منیجر بهش گفت به یه روز دیگه موکول شد توی دلش نفس راحتی کشید و به خاطر اون خبر خوب تنبه منیجر را به یه روز دیگه موکول کرد
سورین سریع به اتاق پرو رفت و لباس های صحنه را با لباس های مدرسش عوض کرد و سریع به بیرون رفت این کار شاید حتی ده دیقه هم طول نکشید و هرچه زودتر میخواست بره پیش مینسو
به مینسو که رسید مثل همیشه دستش توسط دستای مینسو گرفته شد
با عوامل خداحافظی کردن و به بیرون رفتن
توی راه سکوت کردن مینسو وفقط گوش دادن به حرف های سورین ،سورین را به شک انداخته بود
در واقع از همون اول که اومده بود متوجه این شده بود که خیلی خستس و زیاد حالش خوب نیست ولی نشون نمیداد برای همین چیزی نگفته بود ولی این خستگی مشخصا از کارای شرکت نیست و حتما یه ربطی به مادرش داره
سورین میدونیست که از مادرش خیلی کارا برمیاد ولی حتی نمیتونست از مینسو بپرسه چیشده ولی اصلا دوست نداشت اونا اینطوری ببینه
درسته که خودشم به خاطر جشن فردا زیاد خوشحال نبود ولی حال مینسو براش ارجعیت داشت
به قسمتی که ون سورین و موتور مینسو پارک شده بود رسیدن
پشت سرشون دوبادیگارد و راننده ی سورین بود
سورین فهمید اینطور که مشخصه مینسو میخواد اونا با راننده ی خودش بفرسته خونه اما نقشه های دیگه ای توی سر سورین بود
سورین دست مینسو را ول کرد و پا تند کرد و به سمت موتور مینسو رفت و بهش تکیه داد و با نگاهی منتظر به مینسو خیره موند مینسو با لبخند بهش نگاه کرد و بهش نزدیک شد
مینسو:خانوم کوچولو بهتره امشبا با راننده ی خودت بری الان دیگه زیادی دیره
سورین با لجبازی و نگاهی جدی گفت :من هرکاری دوست دارم انجام میدم و توهم باید انجامش بدی
مینسو خنده ی ریزی کرد و لپ مینسو را اروم کشید
مینسو:چشم خانوم کوچولو بشین که ببرمت خونه احتمالا توهم خیلی خسته ای
سورین وسط راه دست مینسو که داشت به سمت کلاه کاست ها میرفت گرفت و دستش را توی دوتا دستاش گرفت و به چشم های مینسو خیره شد
سورین:بریم.اما منا ببر خونه ی خودت دلم میخواد امشب پیش خودت باشم
این حرف سورین انگار که یه شوک کوچیک برای مینسو باشه چشماش گرد شد و گفت
مینسو:چی؟مطمعنی؟
سورین به چشمای مینسو خیره شد و با نگاهی دلگرم کننده و با لبخند ریزی اروم سرشا تکون داد
YOU ARE READING
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...