داستان از زبان سوم شخص
همه توی عروسی درحال حرف زدن و خندیدن و نشون دادن اسم و رسم هاشون بودن و گه گاهی پچ پچ های مخفی بودن ایری پیش می اومد و ازدواج سیاسی شون
ایری که دختر شوخ و شادی بود به کل دپرس بود و بچه ها سعی در شاد کردنش داشتن ولی با اومدن جنی اونم با اون همه انرژی خواه نا خواه اون هم انرژی گرفت و شروع به خوش گذرونی کنار دوست هاشون کردن و اصلا اهمیتی به کلیشه ی اروم بودن صدای خنده هاشون توجه نمیکردن و صدای قه قه هاشون توی سالن پخش میشد و روی دست هرچی شایعه بود را میبست
سورین با حس کردن مینسو سریع سرش را به سمت در ورودی چرخوند و بعد چند لحظه مینسو و مینهو وارد شدن
جنی با خنده دوید و هردوشون را توی اغوش کشید و جوری که فقط اوتا دوتا بفهمن گفت
جنی:ممنون
مینسو :قابلتا داشت رفیق پدرمون در اومد برای جبرانش پدرتا در میارم
مینهو:والا منم باید هردوتون را بکشم که ساعت پنج منا میبری ادم دزدی
جنی با خنده ازشون جدا شد
همه به سمت اکیپشون رفتن
همه درحال گپ و گفت بودن و اینطور که به مینسو خبر داده بودن قرار داد و کارها انجام شده و قرار بود تا پنج دقیقه دیگه برسن
مینسو بدون اینکه توجه بچه ها را جلب کنه اروم به سمت ایری رفت و پشتش ایستاد و اروم جور که کسی غیر خودش متوجه نشه گفت
مینسو:بیا بیرون کارت دارم
ایری با دستوری که از طرف مینسو گرفت خندش خشک شد و عرق سردی توی کمرش نشست و اروم به بهونه دستشویی از جمع جدا شد و به سمت باغ رفت و با دیدن مینسو که با یه لیوان شراب توی دستش داره به گل های رز سفید نگاه میکرد رفت
ابهت حتی از ایستادنش هم نمایان بود
با رسیدن بهش با صدایی که سعیی در لرزش نداشتن داشت گفت
ایری:باهام کاری داشتین مینسو
مینسو به سمتش برگشت و با لبخندی گرم گفت
مینسو:یادته باید یه کاری در ازای طلبت برام بکنی درسته؟امروز اون روزه
ایری:چه کاری باید بکنم
مینسو:با خانوادت برگرد ژاپن
ایری با تعجب و صدای لرزونی که تنها یه کلمه از دهنش خارج شد
ایریی:چی؟
YOU ARE READING
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...