داستان از زبان سوم شخص
صدای بلند اعلام فرود جت شخصی از امریکا به کره توی کل فرودگاه اعلام شد
همه با دیدن اون مردان بلند قامت و شیک پوش محو در ابهتشون بهشون زل زده بودن
ولی مردی که در مرکز اون جمع بود بیشتر نگاه ها را مال خودش کرده بود
مردی با پوستی گندمی و موهای مشکی و ابروهای درهم که جذبه ی اورا چند برابر کرده بود و چشم های ابی تیله ای که کاملا توی اون صورت شیش تیغ شده به یک جاذبه تبدیل شده بود
مرد نگاهی به منشیش انداخت و با صدای پر جذبه ای گفت
مرد:اولین مقصدمون کجاست
منشی :کمپانی اقای پارک
مرد پوزخندی زد
مرد:هنوز اون دوتا جاسوسا پیدا نکردین
منشی با تاسف و ترس با سر رد کرد
منشی :هنوز که هنوزه هیچ خبری ازشون پیدا نکریدم
مرد خندید و گفت
مرد:فقط از سر کنجکاویم براش دوتا جاسوس گذاشتم تا ببینم یه الفای غالب مثل من چقدر قدره ولی انگار انتظاراتما براورده میکنه خیلی مشتاقم تا زودتر ببینمش
*****
الکس هینگز نوه ی مردی دقیقا به همین نام
شخصی که اسمش را روی نوه اش گذاشت تا اسمش را زنده نگه داره و نوه اش را طمع کار تر و خون خوار تر از خودش بزرگ کرد تا هرچه که میخواد را به هر طریقی به دست بیاره
الکس هینگز مردی 27 ساله که تابه حال بویی از عشق و مهر محبت ندیده
از بدو تولد توی دستان پدر بزرگش و ارتش بزرگ شد و شد برترین گروهبان جوان ارتش که همه تنها با دیدنش لرزه به تنشون می افتاد
فردی باهوش
الفایی غالب که در نظر همه بی نظیر و بی کماکاست بود
تا دم دمای ظهر تمامی چهار خانواده را برسی کرد و با تمامی رئسای فعلی خانواده ها دیدار کرد و حکومت خودش را اعلام کرد و تمامی خانواده ها از اون و تصور سرمایه گذاری اون روی شرکت هاشون و برترشدنشون توی کره از اون به خوبی استقبال کردن
![](https://img.wattpad.com/cover/261505469-288-k307999.jpg)
أنت تقرأ
My omega
عشوائيوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...