Part 73

81 11 11
                                    

داستان از زبان سوم شخص

صدای بلند اعلام فرود جت شخصی از امریکا به کره توی کل فرودگاه اعلام شد 

همه با دیدن اون مردان بلند قامت و شیک پوش محو در ابهتشون بهشون زل زده بودن 

ولی مردی که در مرکز اون جمع بود بیشتر نگاه ها را مال خودش کرده بود 

مردی با پوستی گندمی و موهای مشکی و ابروهای درهم که جذبه ی اورا چند برابر کرده بود و چشم های ابی تیله ای که کاملا توی اون صورت شیش تیغ شده به یک  جاذبه تبدیل شده بود

مرد نگاهی به منشیش انداخت و با صدای پر جذبه ای گفت 

مرد:اولین مقصدمون کجاست 

منشی :کمپانی اقای پارک 

مرد پوزخندی زد 

مرد:هنوز اون دوتا جاسوسا پیدا نکردین 

منشی با تاسف و ترس با  سر رد کرد 

منشی :هنوز که هنوزه هیچ خبری ازشون پیدا نکریدم 

مرد خندید و گفت 

مرد:فقط از سر کنجکاویم براش دوتا جاسوس گذاشتم تا ببینم یه الفای غالب مثل من  چقدر قدره ولی انگار انتظاراتما براورده میکنه خیلی مشتاقم تا زودتر ببینمش 

*****

الکس  هینگز نوه ی مردی دقیقا به همین نام 

شخصی که اسمش را روی نوه اش گذاشت تا اسمش را زنده نگه داره و نوه اش را طمع کار تر و خون خوار تر از خودش بزرگ کرد تا هرچه که میخواد را به هر طریقی به دست بیاره 

الکس هینگز مردی  27 ساله که تابه حال بویی از عشق و مهر محبت ندیده

از بدو تولد توی دستان پدر بزرگش و ارتش بزرگ شد و شد برترین گروهبان جوان ارتش که همه تنها با دیدنش لرزه به تنشون می افتاد 

فردی باهوش 

الفایی غالب که در نظر همه بی نظیر و بی کماکاست بود 



تا دم دمای ظهر تمامی چهار خانواده را برسی کرد و با تمامی رئسای فعلی خانواده ها دیدار کرد و حکومت خودش را اعلام کرد و تمامی خانواده ها از اون و تصور سرمایه گذاری اون روی شرکت هاشون و برترشدنشون توی کره  از اون به خوبی استقبال کردن  

My omegaحيث تعيش القصص. اكتشف الآن