داستان از زبان جنی
بعد اون همه اتفاق و اروم شدن ایری دکترخانوادگیمون امد و زخمم را پانسمان کرد
چشم های ایری که پر بود از عذاب وجدان از چشمم دور نمیشد و باعث میشد نتونم رو خوندن کتاب تمرکز کنم
فردا امتحان داشتم و منم این چند وقت اصلا نتونسته بودم درس بخونم
لعنتی
دستام را روی سرم گذاشتم و سرم را روی میز مطالعه گذاشتم
سرم درد میکرد و با خوردن مسکن هم اروم نشده بود
هم به خاطر خون ریزی و زخم امروز هم به خاطر اینکه فرمون هام را ازاد کردم و کنترل کردم بدنم کم اورده بود
این چند وقت اینقدری کم خوابی و استرس داشتم که روی بدنم تاثیر گذاشته بود
دلم میخواست به امتحان فردا یه به جهنم بگم و خلاص
با تقه ای که به دراتاق خورد دستم را از سرم برداشتم و به شخص اجازه ی ورود دادم
جنی:بیا تو
در به ارومی باز شد و بدن ظریف ایری با سری پایین افتاده به داخل اومد
سینی ای که با کاسه ای حاوی سوپ توی دستش داشت
در را اروم پشتش بست و اصلا سرش را بالا نیاورد و همونجا ایستاد
جنی:نمیخوای سرتا بالا بیاری
با این حرفم لرزید و اروم سرش را بالا اورد و دوباره اون چشم ها را به نمایش گذاشت
با دیدن چشم هاش کمی عصبی شدم
با اینکه ضعیف شده بودم ولی اروم فرمون هام را ازاد کردم تا یکم اروم تر بشه
ایری با صدای ضعیف همونطور که سعی میکرد چشم هاش را به هر طرف غیر از من هدف بگیره گفت
ایری:میشه باهم حرف بزنیم
جنی:البته
به تخت اشاره کردم که بشینه و منم اروم گوشه ی دیگه ی تخت را پر کردم
ایری:به خاطر اتفاق امروز معذرت میخوام نمیخواستم اینطوری بشه
جنی:مشکلی نیست بهتره خودتا دربارش ناراحت نکنی
چند ثانیه هردومون توی سکوت بودیم
![](https://img.wattpad.com/cover/261505469-288-k307999.jpg)
YOU ARE READING
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...