منتظر مینسو و سورین به ماشین ها تکیه داده بودیم تا بیان
مینسو و سورین رفته بودن تا با خانواده هاشون خداحافظی کنند
با برگشتنشون با تعجب به دو پسر الفایی که پشتشون بودن نگاه کردم کایونگین و کیونگ با ابهت پشت سر سورین و مینسو میومدن با نزدیک شدن بهمون مینسو رو به همه کرد و توضیح داد
مینسو:برادرهای سورین هم همراه ما میاند
و زیر لب ادامه ی حرفشا زمزمه کرد
مینسو:وگرنه سورین هم نمیاد
به سورین نگاه کردم که کلافگی از توی نگاهش مشهود بود
همه سوار ماشین های خودشون شدن ومارین ومینهو جنی گازش را گرفتن و رفتن
بکهیون رفت و سوار ماشین مینسو شد و تا اومدم سوار ماشین مینسو بشم صدای بوق از کنارم میخکوبم کرد
با برگشتنم و دیدن ماشین تویوتای اخرین مدل مشکی رنگ که رانندش کایونگین بود جا خوردم
کایونگین :سوارشو
شین هه:ولی ماشین هست نیازی نیست به شما زحمت بدم
کایونگین که انگار بهش برخورده بود ولی غرورش را زیر پا نگذاشت ولی از روش دیگه وارد شد
کایونگین:من راه خونه ی مینسو را بلد نیستم اگه میشه بیاید و راه را به من نشون بدید
نگاهی به مینسو که خیلی جدی توی ماشین نشسته بود کردم
انگار تصمیم را کاملا به دست خودم گذاشته بود
بکهیون که انگار تردید منا دید از ماشین پیاده شد
بکهیون:مشکلی نیست من راه را بهتون نشون میدم
سریع تصمیمم را گرفتم و رو به بکهیون کرد
شین هه :مشکلی نیست خودم میارمشون تو با مینسو برو
بکهیون که خیلی تیز تر از این حرفا بود دور از نگاه کایونگین که منتظرم بود نگاهی معنی دار بهم انداخت و دوباره سوار شد و با سوار شدنش
مینسو سرش را به طرف ماشین کایونگین خم کرد و خیلی جدی و بلند گفت:مراقب بیبی بویم باشین هیونگ نیم
بعد حرفش مینسو گاز را گرفت و داشت ازمون دور میشد
بی صدا وبی هیچ حرفی سوار ماشین کایونگین شدم
با وارد شدنم به ماشین بوی ادکلن خنک و تلخش ریه ام را در بر گرفت
با نشستنم سریع و بدون هیچ حرفی گاز را فشار داد و جوری که کاملا مطمعن به طرف مقصدش روند
برعکس بقیه ملایم میروند
بدون پرسیدن به طرف مقصد میرفت هه پس راه را بلده پس چرا بهم گفت بیام توی ماشینش
YOU ARE READING
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...