Part 26

147 17 0
                                    


به جلوی عمارت رسیدیم از موتور پیاده شدم و کلاه را از سرم در اوردم اونم کلاه را بالا داده بود و به من نگاه میکرد
کلاه را توی دستام گرفتم و خیلی جدی روبه مینسو کردم و گفتم:من تصمیمم را گرفتم
مینسو با کنجکاوی بهم نگاه کرد و گفت:منظورت چیه؟
سورین:درمورد خودمون،دوست دارم بهم نزدیک تر بشیم نزدیک تر از الان که مثل دوتا دوستیم
مینسو با لبخند بهم نگاه کرد و گفت :من هیچ وقت دوستم را اونجا نمیبرم یا بهش اجازه نمیدم توی کارای اصلی شرکتم دخالت کنه
و ته حرفش یه چشمک حوالم کرد
با لبخند کلاه را به دستش دادم و صورتم را نزدیک صورتش بردم
و با صدای اروم و شمرده شمرده گفتم:قراره خیلی چیزا از من ببینی شاید این ادمی که فکر میکردی نباشم
مینسو :منتظرشم
ته حرفم اروم لب هام را روی گونش گذاشتم و اروم بوسش کردم و اروم ازش جدا شدم
مینسو لبخند خاصی روی لباش شکل گرفت
ازهم خداحافظی کردیم و مینسو رفت
به داخل اتاقم که رفتم تازه متوجه شدم هنوز سویشترتش را پس ندادم و هنوز تنمه
با لبخند درش اوردم و گذاشتم کنار لباس های مدرسه که فردا بهش پس بدم
به داخل عمارت رفتم بازم مثل همیشه هیچکس منتظرم نبود و هیچ کس را غیر از دوتا خدمه نمیتونستی ببینی
سردم شد شایدم دل سرد شدم شویشرت مینسو را بیشتر دور خودم پیچیدم و به سمت اتاق رفتم
با دیدن گل پژمرده ی کنار تختم دلم گرفت
ناراحت بودم
گل نازنینم پژمرده شده بود گلی ک مینسو بهم داده بود
اروم کنار تخت نستم دستم را گل پر های پژمردش دراز کردم و تنها با یه لمس کوچیک یکی از گل پرهاش افتاد
سریع دستما عقب کشیدم
کلاه سویشرت را سرم گذاشتم و خیلی سریع زیر پتو خزیدم گوشیم را از توی جیبش در اوردم و روشن کردم
حدود شیش تا مسیج ازمینسوداشتم
با بازکردنش با عکس ها و فیلم هامون مواجه شدم
و با دین پیام اخرش هرچی احساس بد توی وجودم بود را نابود کرد
مینسو:خوب بخوابی خانوم کوچولو.فردا میبینمت^-^
در جواب
سورین:منم همینطور.خوب بخوابی
اروم در همون حالت خوابم برد
***
داستان از زبان سوم شخص
صبح اون روز سورین زودتر از هر وقتی بیدار شده بود و کلی انرژی مضائف داشت
اول از همه رفت دوش گرفت و خدتمکار مخصوصش را صدا و اون هم خوابالا اومد تا موهاش را خشک کنه چون هیچ وقت امکان نداشت سورین این ساعت بیدار بشه و یا حتی بخنده
برای همین خدمتکار با دیدن لبخندش جا خورد و پیش خودش میگفت حتما دیونه شده
همینطور که دوتا خدتکار داشتن موهای بلندش را درست میکردن خودش هم شروع کرد به یه ارایش ملیح کردن
همیشه با اون صورت زیبا نیازی به ارایش نداشت برای همین حتی با یه ارایش کم هم خیلی تغیر میکرد و صد برابر زیبا تر میشد برای همین زیاد توی چشم بود
مژه هاش را فر داد و رژ کمرنگ و ملیح و صورتی مایل به قرمز زدم که لب هاش را برجسته تر نشون میداد
نفس عمیقی کشید دیگه موهاش هم اماده شده بود
همیشه موهاش را باز میذاشت اما امروز موهاش را دم اسبی بالا بسته بود و دوتا شقه از موهاش را از جلو ازاد گذاشته بود
لباس هاش را پوشید  و تهش هم هودی مینسو را پوشید و با خوشحالی به خودش توی اینه نگاه کرد به معنی واقعی  کیوت و زیبا تر شده بود
با خوشحالی کولش را به دوش انداخت و از پله ها به پایین اومد ولی تنها چیزی که انظار نداشت این بود که همهه خانوادش دور یه میز جمع شده بودن و میخواستن صبحونه بخورن و منتظرش بودن
و از اون تعجب برانگیز تر برای خانوداش بود که دخترشون خنده به لب و اینقدر شاد باشه و حتی پله هارا دوتا یکی با دو پایین بیاد یا حتی اون مدل موها و به خودش رسیدن و اون هودی غریبه چون دخترشون همیشه کت میپوشید
سورین که نمخیواست روزش خراب بشه با لبخند به سمتشون رفت و بلند گفت :سلام
و لبخند دندون نمایی زد
روی صندلیش نشست و شروع به خودن نون شیرمال و شیرکاکائوش کرد
مادر مینسو ک میدونست اون همیشه به کالری هایی ک میخوره خیلی اهمیت میده تعجب کرد
خانوم پارک :مطمعنی میخوای این چیزای پر کالری را بخوری ؟ اگه اینا را بخوری برای وعده ی غذایی بعدیت چیزی نمیتونی بخوری
سورین اخرین جرعه شیرکاکائوش را سر کشید و با لبخند گفت :نه مشکلی نمیبینم امروز قراره با شین هه پیاده برم تا مدرسه
برم اون لحظه همه دست از خوردن کشیدن و به اون دختر نگاه کردن
خانوم پارک نمیدونست باید چه احساسی داشته ولی با لبخند رو به دخترش کرد و گفت:باشه .مواظب خودت باش دخترم
کایونگین ک انگار تازه از شک دراومده باشخ گفت:خودم تا خونشون میبرمت یکم صبر کن صبحونم را بخورم
سورین ک تاحالا حتی یه بارم برادرش جایی نرسونده بودش
فقط سری به علامت مثبت تکون داد
اقای پارک:مواظب خودتون باشید . خوب درس بخونید
***
سکوتی که توی ماشین کایونگین بود به سورین اجازه نمیداد حتی بخواد حرفی بزنه ولی خب اون سورین بود
خیلی راحت گوشیش را در اورد و با ماشین ور میرفت و گوشیش را به ماشین متصل کرد و صدای اهنگ را زیاد زیاد کرد و خودش هم باهاش میخوند و میرقصید
کایونگین با دیدن کار های خواهر کوچولوش توی دلش میخندید و یه لبخند محو روی لباش نشسته بود
کایونگین با دیدن کاراش سقف ماشینش را باز کرد
سورین هم ک انگار یه علامت از داداش بزرگترش دریافت کرده دستاش را توی هوا ازاد کرد و حالا سمت کایونگین اهنگ را همخوانی میکرد
کاینوگین دیگه طاقت نیورد و زد زیر خنده و دست اونم همراه با اهنگ روی فرمون ضرب گرفته بود
به خونه ی شین هه ک رسیدن
شین هه از قبل منتظر سورین بود چون از قبل خودش صبح بهش پیام داده بود ک باهم برن
با رسیدن ماشین سورین برای شین هه دست تکون داد و وقتی ماشین ایستاد میخواست پیاده بشه ک کایونگین صداش زد
کایونگین:سورین
با برگشتن سورین کایونگین با لبخندی گرم موهاش را نوازش کرد
کایونگین:مواظب خودت باش .خوب درس بخونی
سورین توی شک بود ولی سریع از توی شک در امد و بالبخند جوابش را داد و از ماشین پیاده شد
شین هه برای کایونگ خم شد و سلام کرد و کایونگ هم با لبخند جوابش را داد و سریع به سمت دانشگاه رفت
شین هه و سورین تمام راه را با مسخره بازی و خنده طی میکردن و شین هه هی سربه سر سورین میگذاشت ک این برای کی این همه خوشگل کرده و حتی هودی مینسو را پوشیده

My omegaWhere stories live. Discover now