Part 45

94 13 24
                                    

*ووت و مخصوصاکامنت فراموش نشه تا زود زود پارت های جدید گذاشته بشه ^_^*

دوباره به ساعتم نگاه کردم ساعت نه و نیم صبح را نشون میداد

ولی هنوز خبری از اون دختر مرموز نبود 

با پخش شدن صدای توی بلند گو که خبر از رسیدنش را میداد به سمت جایگاه شخصی رفتم

صدا:جت شخصی... از مقصد ژاپن به زمین نشست 

با ده بادیگاردی که پدر دنبالم فرستاده بود احساس خفگی میکردم 

اما با به یاد اوردن حرف های مینسو و سورین ارامشما حفظ کردم 

دیشب بعد اینکه کلی مواظبم بودن و با خبر دادن به پدر که در به در دنبالم بود قرار شد فعلا کار عجولانه ای نکنم و امروز بیام دنبالش و به قول سورین هیچ کس از چیزی که قراره اتفاق بیوفته مطمعن نیست پس چرا میخوای جلوش را بگیری بزار ببینیم فعلا چی میشه 

یه دسته بادیگارهای قوی هیکل و بزرگ از در جایگاه خصوصی خارج میشدن  با تعجب بهشون نگاه میکردم با زوم شدن روشون تونستم یه دختری که بین اون هممه ادم و جسه های بزرگشون گمشده بود را ببینم 

بادیگارد ها انگار که گروگان گرفته باشن جلو اومدن

اونا برای محافظت نبودن برای فرار نکردن اون شخص بودن 

بادیگارد ها با دیدنم به این سمت اومد و وقتی انگار به فاصله ی مشخصی رسیدن تعظیمی بهم کردن و حلقشون از هم شکافته شدن و بادیدن اون دختر ریز جسه و کیوت که اخم وحشتناکی روی صورتش جا خوش کرده بود تعجب کردم ولی بیشتر از همه اون چسب زخم های روی صورتش و باند های روی دستش عصبیم کرد 

مگه اون نباید مثل یه پرنسس زندگی کنه ولی اون با اون زخم ها و لباس های لشش و موهای بلند بافت بسته شده بود و تا کمرش میرسید و پوست همانند مروارید سفید که با اون تتوها نقش نگاری شده بود  واقعا زیبا بود ولی واقعا به دختر اون خانواده ی پولدار نمی اومد 

چرا که اون خانواده خیلی روی اصول و ارزش های رفتاری و فرهنگی پایبند بود یا میشد به نحوی گفت فقط حرف های خودشون را به کرسی مینشوندن مثل همین نامزدی

چرا که اون خانواده خیلی روی اصول و ارزش های رفتاری و فرهنگی پایبند بود یا میشد به نحوی گفت فقط حرف های خودشون را به کرسی مینشوندن مثل همین نامزدی

اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.
My omegaحيث تعيش القصص. اكتشف الآن