part 6

211 33 0
                                    

داستان از زبان سورین

بعد این همه سال رفتم توی هیت و شدم یه امگای کامل ولی نه تنها تویه روز توی هیت رفتم در عرض یه روز جفت مقدر شده ام را هم دیدم 

همون شب با پدرم حرف زدم و بهش گفتم تا کارای منا برای انتقال به اون مدرسه بکنه 

در حالی که بابا خیلی مخالف این کارم بود چون هنوز هیتم ثابت نشده بود و تموم نشده بود 

ولی وقتی پزشک خانوادگی با کلی هشدار به من خطرناک بودن قضیه به پدرم گفت مشکلی نست و کارای انتقالم را همون اول صبح انجام دادن 

در حالی که چیزی از اتفاقات  دیشب به یاد نداشتم ولی تا به کلاس پام را گذاشتم کاملا متوجه شدم که اونه تعجبا مییشد از چشماش خوند 

سر کلاس کلا خواب بود و حتی یه لحظه هم بیدار نشد 

ولی چیزی که متوجه شدم این بود که سه نفر دور و برش داشتن دوتا جزوه مینوشتند و وقتی زنگ خورد هر سه تاشون جزوه ها را گذاشتند روی میزش و میز دختر کناریش که دقیقا مثل خودش خواب بود 

*جنی هم خواب بوده *

بعد از خوردن زنگ همه دوره ام کردند و باهام صحبت کردند و ازم درباره اینکه چجوری با مینسو اشنا شدم و داستانمون چیه ازم پرسیدند که با یه لبخند گفتم رازه 

با مینسو نرفتم بیرون چون میخواستم بیشتر دربارش تحقیق کنم و بشناسمش 

من یه بازیگر خیلی معروف شمرده میشدم ولی به مینسو حق میدادم بعد اون همه مهمونی های ادمای معروف یه بازیگر و رویاش براش مهم نباشه 

اینطوری که فهمیدم فقط دیشب منا از جمع برده و اصلا بهم توجه نکرده این برای روال عادی نرماله ولی نه امگای در حال هیت و یه الفا اونم اینکه این دو نفر جفت حقیقی باشند 

پس احتمالا یا خودش یکیا دوست داشت یا اینکه هیچ احساسی از این پیوند نداره 

داستان هایی که از بچه ها فهمیدم این بوده که میشه گفت با کسی تو کلاس بد نیست و تا حالا هم ندیدند با کسی قرار بزاره و حتی ابراز احساسات بقیه را هم رد میکرده با این بهونه که منتظر جفتش بوده

و اینکه معلم های زیادی را از کلاس بیرون کرده تحمل بی احترامی به خودش و خانواده و رفیقاش را نداره و یارو را درجا نابود میکنه با این حرفشون خندیدم و گفتم بچه ها دیگه زیادی اغراق نمیکنید 

که همه با یه قیافه جدی نگاهم کردند 

اما خصوصیات خوبی گفتند این بود اون همیشه رک بوده ولی به احساس بقیه اهمیت میده و عاشق بسکتباله

خب به این نتیجه رسیدم تو این کلاس انگار کسی ازش بدش نمیاد ولی از نگاه چند نفر خوشم نیومد و مثلم بود اونها از من خوششون نیومده بوده ولی واقعا برا مهم نبود اخه کی به چنتا چیز بی اهمیت اهمیت میده بعد از زنگ وقتی رفیقاش برگشتن انتظار داشتم اونم ببینم ولی حتی تا بعد  از شروع کلاس نیومد ولی وقتی هم اومد با صورتی عصبی  که رگه های از خشم و ناراحتی درشون موج میز اومد داخل و اون پسری هم که باهاش بود هم میشد همون احساسات را از صورتش خوند 

My omegaDove le storie prendono vita. Scoprilo ora