*****
به زن و مردی که به چشم های بسته به صندلی های چوبی با طناب بسته شده بودن و با دهن های بسته سعی در درخواست کمک و فرار کردن داشتن نگاه کردم
به قدری نقشه ی مینسو راحت انجام شده بود که دیگه نمیدونستم الان میخواد چه غلطی بکنه
ولی بیشتر از هرچیزی نگران خودش بودم که چرا شخصا اومده و انگار داره بازی میکنه اونم وقتی که راحت میتونست تمام اون کارها را به افرادش بسپره و حتی یه دونه از کارها راهم خودش نکنه
هعی ولی اون مینسوعه دیگه
مینسو با لبخندی که از چهرش پاک نمیشد و چهرش هیچ چیزی جز یه قاتل زنجیره ای بی رحم را نشون میداد
راحت چشم بند هاشون را باز کرد و پشتشون ایستاد
اونهام هم که تازه چشم هاشون از اون سیاهی رهایی پیدا کرده بود سریع سیع در کنکاش کردن دور و برشون بودن تا شاید راه فراری پیدا کنند
ولی مینسو با همون لبخند و ریلکسی همیشگیش داشت از پشت پارچه ای که به دهنشون بسته شده بود را باز میکرد
با بازشدن دهنشون طبق معمول چیزی که توی ذهنشون بود اول فحش دادن و بعد سعی در تقلا و دادن پول شدن ولی مینسو با همون لبخند پشتشون ایستاده بود و انگاربه نمایش جالبی نگاه میکرد و سعی در کنترل کردن خندش داشت
اون روز برای بار هزارم خداراشکر کردم که دوستشم نه دشمنش
صدای قه قهش که دیگه ازادش کرده بود تنین انداز اون انباری شده بود که با نور خورشیدی که تازه در حال طلوع بود روشن شده بود
همه ادم های اونجا ساکت بودن حتی اون دو نفر
زن دیگه گریش گرفته بود و اشک توی چشم هاش حلقه زده بود و با صدای ملتمس التماس میکرد
مینسو ریلکس جلو اومدو جلوشون ایستاد
اون دونفر که تازه مینسو را دیدن با تعجب بهش نگاه کردن
پدر ایری که مردی میانسال با هیکلی توپر و شاید هم میشه گفت چاق از خشم تا سرحد جنون رسید و سرخ شد
بلند عربده زد
پدر ایری:این مسخره بازی ها چیه ؟فکر کردی دقیقا داری چه غلطی میکنی
مینسو بی پروایانه بی اینکه خاکی شدن لباسش یا تحقیر شدن غرورش براش مهم باشه با فاصله دو قدم از اونها راحت روی زمین چهارزانو نشست و بی اینکه به حرف هاش توجه کنه دستش را توی جیب کتش برد و دوتا اب نبات از جیبش در اورد و به ریلکسی تمام پوسته هردوش را باز کرد

YOU ARE READING
My omega
Randomوضعیت: کامل شده امگای من خلاصه : در مورد دو دختر از از چهار خانواده ی بزرگ هست که جفت تقدیری هم میشن و اروم اروم باهم اشنا میشن و داستانهایی زیادی براشون رقم میخوره ----- کارکترهای زیادی توی داستان وجود داره با داستان های مختلف امیدوارم دوست داشته...